۱۳۸۹/۱۱/۱۶

کوه نورد ی و چند سئوال


کوه نورد ی و چند سئوال

از شبنم عشق خاک آدم گِل شد.

1. قاعده آن است که هر نوشته ای برای پاسخ به سئوالی ست از برای افزودن بر بار فرهنگی . عالم و آدم در کارند تا باری بر این بار بيافزایند، گمان باطل آن است كه کوله بار فرهنگی مان به اندازه کافی سنگین شده و ديگر نيازي به طرحی نو و اندیشه ای تازه باقی نمانده است.

شاید اکنون زمان آن باشد که چیزی از این بار بر داریم، فضایی خالی نمائیم، اندکی گرد گیری، اندکی پاکسازی، اندکی ......

به قول فرزانه ای :
"دلم می خواهد به عوض آنکه به آدمیان چیزی بدهم تا خوش حالشان کنم ، از آنها چیزی بگیرم تا آزاد شان کنم."

ترجیحا با کوله های پر قدم در کوه مگذاريم، همیشه اندکی فضای خالی، مابقی را از کوه بگیریم و بار کوله هامان کنیم.

2. در این کوتاه نوشته ، قصد آن نیست که پاسخی به سئوالی داده شود، بیشتر نیت آن است که سئوالاتی طرح شود ، از پی اندیشهِ عمیق تر، شاید از پس ِ آن فضائی خالی کنیم و اندکی سبک تر شویم.
با اين اعتقاد كه:
" هيچ سئوال اشتباهي وجود ندارد پاسخها ممكن است گاهي اشتباه باشد!."

آیا کوه نورد ی ورزشی عاشقانه است ؟
آیا به راستی هر کوه نورد ی عاشق است ؟
عاشقی امری است فردی یا جمعی؟
اصلا کوه نورد ی فقط ورزشی جمعی است ؟
فردیت مدرن در کجای این ورزش جای میگیرد؟
هر کس با پای ، اراده و همت خود به سوی قله میرود ، اصلا در کوه هر کس رو به قلهِ خویش می رود ، هر کس به گونهِ خویش با طبیعت نجوا می کند، نسبت این فرد گرائی و جمع گرائی در کجاست ؟
چگونه میتوان ضمن احترام به فردیت افراد ، از جمع گرائی و خرد جمعی پاسداري نمود؟
از یک منظر دو پای کوه نورد یکی انضباط و دیگری عشق است نسبت دوگانه انضباط و عشق چگونه است ؟
کوه نورد ی میکنیم از برای آنکه انسان با انضباطی شویم ، یا در چهار چوب انضباط کوه می خواهیم انسان عاشق تری شویم؟
آیا عشق نقطه معینی است یا فرآیندی بی انتها؟
آنان که با سابقه تراند و پیشکسوت، آیا عاشق تراند؟
چه نسبتی بین عشق و جوانی و پیری ست؟
چه نسبتی میان عقل و عشق است؟
عشق را با عقل می سنجیم یا عقل را با عشق؟


* * *


انسان را "صورت بندی دانایی و توانائی" می دانند،
توانایی انسان را مرزی نیست،
کوه نوردِ عاشق دلیل مدعا.

مسعود مولانا

یک اتفاق آموزنده


یک اتفاق آموزنده

دریک برنامه صعود به قله علم کوه ساعت پنج صبح باتفاق دوازده نفر از دوستان با توکل بر خدا از منطقه حصارچال به طرف قله حرکت کردیم . بعد از دو ساعت کوهپیمایی در ابتدای مرجیکش یکی از همراهان اعلام کرد نمی تواند به همراهی ادامه دهد و مایل است به حصارچال محل استقرار چادرها برگشته و به دو نفر از دوستان مستقر در آنجا ملحق شود . پیشنهاد کردم یکی از دوستان با او همراه شود ولی بعضی از دوستان با ساده کردن موضوع و توجیه اینکه او کوهنورد با تجربه ای است ، مرا علیرغم میل و نظرم متقاعد کردند که او به همراه نیاز ندارد و به تنهایی می تواند برگردد . با او خداحافظی کردیم ، او بطرف پایین و ما بسوی قله حرکت کردیم .

ساعت یازده به قله رسیدیم ، پس از برگزاری مراسم قله به طرف حصارچال براه افتادیم . دونفر از دوستان اعلام کردند که سریعتر پایین رفته و قبل از رسیدن سایرین ، بساط چای و نهار را فراهم کنند . ساعت سه بعدازظهر به نقطه ای رسیدیم که صبح با دوست یاد شده خداحافظی کرده بودیم در این لحظات متوجه صدایی از پایین دست شدیم . یک نفر با سرعت و دستپاچگی بطرف بالا می آمد ، گویا ميخواست وقوع اتفاقی را به اطلاع ما برساند ، کمی بعد صدا واضح تر شد . یکی از دوستان ما بود ، به محض رسیدن بما با ناراحتی و نگرانی اعلام کرد :
" دوستی که صبح امروز از ما جداشده هنوز به محل استقرار چادرها نرسیده . "

در بدو امر از بی احتیاطی ، ساده نگری و عدم قاطعیت خود در همراه کردن یک نفر با او حیرت کردم . شدت اضطراب و نگرانی ، خستگی صعود را صد چندان کرد . طبق معمول بحث در گرفت و هرکس نظری داشت ولی یک چیز قطعی بود، یک نفرگمشده باید چاره ای اندیشید .

تصمیم گرفتیم افراد در منطقه پخش شده ، در حالیکه یکدیگر را از دورمی بینیم با سوت و علامت به جستجو بپردازیم . کم کم چند نفری که در پایین بودند نیز به ما ملحق و به جستجو مشغول شدند . از جستجو نتیجه ای نگرفتیم و روشنایی روز به تاریکی رسید .

به محل چادرها رفتیم ، این فرضیه بطور جدی پذیرفته شد که به دلیل پلکانی بودن ارتفاعات مشرف به حصارچال ، دوست ما علیرغم نزدیک شدن به محل چادرها ، بدلیل نداشتن دید کافی نتوانست چادرها را پیدا کند، گمراه شده به طرف تنگه گلو رفته است .

تصمیم گرفتیم چند نفر به طرف تنگه گلو و محل تو قف مینی بوس رفته، چادربر پا کرده ، آنجا مستقر شوند ، شاید خبری از گمشده ما بدست آورند . می توان حدس زد که چه شب سخنی بر ما گذشت . صبح روز بعد مجدداً افراد در منطقه پخش و جستجوی تازه ای شروع شد . همگی دلگیر، پریشان و از اشتباه دیروز خود آزرده بودیم . دوستان مرا دلداری داده و به پیداکردن گمشده امیدوار می کردند .

حدود ساعت هشت متوجه شدم کسی از پایین مرا صدا می زند . او فریاد می زد پیدا شد ، زنده است،زنده است . اشک شوق در چشمانم حلقه زد ، خود را رها ساخته تا فریاد گریه مرا سبکبار سازد . بگذار اشکم سرازیر شود تا همه نگرانی ها و دلشوره ها را بشوید .

شکر خدا بجای آوردم . پیک شادی به مارسید و گفت گمشده ما هم اکنون از تنگه گلو به طرف ما می آید . با عجله وسایل و چادرها راجمع کرده به طرف پایین سرازیر شدیم . روی یخچالها ی تنگه گلو به دوست گمشده خود رسیدیم پس از ابراز احساسات و خوشحالی ، او ماجرای خودرا به ابن ترتیب توضیح داد :
" پس از جدا شدن از شما و مدتی راهپیمایی متوجه شدم از منطقه حصارچال دور و به طرف تنگه گلو منحرف شدم ، هرچه بیشتر پیش می رفتم تنگه گلو و مینی بوس را نمیدیدم ، هرلحظه بر ترس و نگرانی ام اضافه می شد . پس از مدت طولانی راهپیمایی و خستگی مفرط در کمال حیرت دیدم به منطقه ونداربن رسیدم . چاره ای جزرفتن به رودبارک نداشتم . غروب به ساختمان فدراسیون رسیدم . مسئولین فدراسیون مراشناخته ودر جریان ماوقع قرارگرفتند . همگی حیرت کرده، گفتند الان دوستانت در حصارچال نگران هستند ، توصیه کردند امشب را استراحت کرده فرداصبح زود بطرف حصارچال حرکت کنم . من نیز چنین کردم و الان در خدمت شما هستم " .

این اتفاق با همه دلشوره ها و نگرانیهای آن خوشبختانه به خیر گذشت ، اما همگی باید باور کنیم که :

الف - تحت هیچ شرایطی نباید در کوه کسی را تنها به خود واگذاریم حتی با تجربه ترین کوهنورد را .
ب - در حین کوهنوردی ، تصمیم سرپرست گروه ، مثل فرمان یک فرمانده نظامی لازم الاجرااست .
ج - در حین کوهنوردی سرپرست گروه در موارد اضطراری می تواند از نظرات مشورتی همراهان استفاده کند ولی باید تظر نهایی خود را با قاطعیت اجراکند .

بگذاراز قول بانویی کوهنورد که از سالها پیش مهمان ابدی یخجالهای k2 است بگوییم :

"دوستان،همنوردان،ماباکوه نمی جنگی
م بلکه با آن عشقبازی میکنیم."


مهدی موتمنی

شيداي كوهستان


شيداي كوهستان

در شبي تاريك
كه صدايي با صدايي در نمي آميخت
و كَس ، كَس را نمي ديد از رهِ نزديك
يك نفر از صخره هاي كوه بالا رفت ...

زنده یاد سیاوش یزدانی متولد 1354 قائمشهر ، مسئول شبکه کامپیوتر کارخانه آلو مینای جاجرم سواد کوه ، دوره های مختلف کوهنوردی و سنگنوردی را گذرانده و قلل مرتفع ایران و همچنین قله آرارات ترکیه را صعود کرده بود .
سياوش به گواهي دوستان و همكارانش فردي بسيار بي پيرايه ، فروتن ، خونگرم ، آزاده ، منضبط و با اراده بود ، هيچگاه از كوشش و تكاپو باز نمي ايستاد . او در سال هاي اخير گروه كوهنوردي مجتمع توليد آلومينا در جاجرم به نام «البرز» را بنياد نهاد و سپس « گاهنامه البرز» را در اين راستا منتشر نمود .
او عشقی سرشار به طبیعت و کوهستان داشته و به ضرورت بازبيني و نقد صعود ها و انتقال تجربیات بین کوهنوردان اعتقاد داشت.

روز حادثه 18/11/1383
ساعت 4:30 از بارگاه سوم بيرون آمدیم باد نسبتاً شديدي مي وزيد ولي مانع حرکت نبود .در يك تيم سه نفره : رضا، سیاوش و محمد به سمت قله حركت كرديم ، سرمای هوا از ابتداي حركت آزار دهنده بود . هر چه بالاتر مي رفتيم شدت سرما بيشتر مي شد و كم كم من و آقا رضا در پاهايمان احساس سرما مي كرديم ولی سیاوش بخاطر داشتن کفش دو پوش مشكلی نداشت.
ساعت 11:30 به آبشار يخي رسيديم براي يك استراحت كوتاه و خوردن چاي شيرين كه از صبح آماده كرده بوديم توقف كوتاهي نموده، بعد از خوردن چاي و گرفتن چند عكس ، من و سياوش به اين نتيجه رسيديم كه چون آقا رضا به علائم سرمازدگي آشنا نيست پايش بي حس شده يعني در مرز سرمازدگي شديد قرار دارد .

قرار شد آقا رضا به بارگاه برگردد ولي از آنجايي كه تجربه چنداني در پايين آمدن از برف نداشت و همچنین من هم با وضعيت پاهايم در صعود به قله احتمال سرمازدگي را ميدادم پيشنهاد برگشت تيم را به سياوش دادم ولی او مخالفت كرد زیرا معتقد بود در شرایط کاملا مساعد برای صعود است و مي خواهد به تنهايي بقیه مسير را ادامه دهد . مخالفت من با صعود يك نفري به جايي نرسيد و از طرفي به خاطر وضعيت مساعد هوا و قول سياوش مبني بر اين كه به محض تغيير هوا ديگر ادامه ندهد و به بارگاه برگردد، من هم قانع شدم .
ساعت 12:00 روز هجدهم بهمن ماه 83 روبروي آبشار يخي از یکدیگر جدا شديم . من و آقا رضا ساعت 13:30 به پناهگاه رسيديم و به محض رسيدن داخل كيسه ها خزيديم تا كمي پاهايمان گرم بشود .
از ساعت 15:30 به بعد چند بار يخچال روبروي پناهگاه را نگاه كرديم زیرا طبق محاسبه ای که با سیاوش داشتیم اولاً تا قله بيشتر از دو ساعت و نيم ديگر راه نداشت و هنگام برگشت از قله با سر خوردن از داخل يخچال روبروي پناهگاه به پايين بر مي گشت . زير نظر داشتن يخچال را تا ساعت 16:30 ادامه داديم ولي هيچ نشانه اي از برگشت سياوش را داخل يخچال مشاهده نكرديم با احتساب سه ساعت زمان براي رفتن به قله و دو ساعت براي برگشت بايد در ساعت 17:00 با وجود صاف بودن هوا داخل يخچال ديده مي شد .
با گذشت هر دقيقه از ساعت 17 و دير كردن سياوش ترس و اضطرابمان چند برابر مي شد تا اين كه در ساعت 18:10 مراتب دير كردن سياوش را به شركت آلومينا و برادران يزداني اطلاع داديم ولي هنوز نيامدن سياوش را باور نمي كرديم چرا كه منتظر بوديم هر لحظه داخل يخچال ببينمش .
به محض تاريك شدن هوا هر لحظه منتظر رویت چراغ پيشاني سياوش بوديم و با علامت دادن با چراغ پيشاني خودمان منتظر علامتي از سمت قله بوديم . شدت سرما و بي تحركي و استرس امانمان را بريده بود . به صورت نوبتي درون پناهگاه خودمان را گرم مي كرديم و در بيرون همچنان به سمت قله و به راست و به چپ با چراغ علامت ميداديم و گاهگاهي هم سوت زده و سياوش را صدا مي زديم.
كار علامت دادن و صدا زدن را تا ساعت 12:30 شب ادامه داديم و از اين ساعت به بعد چراغ فلاشر را در بالاي پناهگاه ثابت به طرف قله قرار داديم و خودمان داخل كيسه خواب ها هر لحظه منتظر ورود سياوش به پناهگاه بوديم كه متأسفانه تا روشن شدن هوا هم خبري از برگشت سیاوش نشد .


چو عاشق مي شدم گفتم كه ، بُرد م گوهر مقصود
ندانستم كه اين دريا ، چه موج خون فشان دارد!
حافظ

تهيه و تنظيم :
محمد يزداني و دوستان

گزارش صعود به قله شاه دژ


گزارش صعود به قله شاه دژ

(صعود مشترك گروه آرش بابل و دامون ساري)

کوه صخره ای و زیبای شاه دژ در منطقه عمومی چهار دانگه (کیاسر)ساری واقع است . مسیر شمالی صعود به این قله از روستای لنگر ،کمی بعد از کیاسر و همچنین از مسیر جنوب غربی از روستای (بالا ده ) این قله قابل دسترسی است.
قرار بود ساعت چهار صبح روز پانزدهم مهر ماه هشتاد و چهار از بابل حرکت کنیم ولی بعلت خرابی مینی بوس و تهیه مینی بوس ِ جديد ساعت پنج و نیم از بابل خارج شدیم.

ساعت شش و ده دقیقه به دوستان کوهنورد شهر ساری ملحق شده ، ساعت هفت و چهل دقیقه بفاصله یک کیلو متری شهر کیاسر به یک دو راهی رسیدیم ،راهمان را از سمت راست این دو راهی ادامه داده پس از پشت سر گذاشتن چند آبادی کوچک ، وارد روستای آغوز گله و بعد از آن در ساعت نه و چهل دقیقه به روستای بالاده رسیدیم. این روستا زیر قله شاه دژ واقع و دیواره سفید و خاکستری کوه با پوششی از درختچه های پراکنده منظره ای چشم نواز دارد.

هوا صاف و دلچسب بود ، افراد از مینی بوسها پیاده و پس از صرف دقایقی جهت جمع آوری وسائل ، ساعت ده و پانزده دقیقه در جهت شرق روستا راهپیمائی آغاز شد.

آقای صباغ از کوهنوردان زحمتکش بهشهر و آشنا به منطقه زحمت راهنمائی این صعود را به عهده داشتند .(لازم میدانيم از همکاری صمیمانه ایشان تشکر نمايیم)

پس از چهل و پنج دقیقه طی مسیر به چشمه ای با آب گوارا در فضای سر سبز رسيديم و پس از کمی استراحت و نوشیدن آب ، به طرف شرق ادامه مسیر دادیم .
ساعت یک و چهل و پنج دقیقه در ارتفاع دو هزار و سیصد و نود متری، در شمال دیواره قله قرار گرفتیم ، از اين نقطه به بعد تا رسیدن به قله شیب نسبتا تند و جهت حرکت به سمت شمال و مسیر کاملا سنگی است .
ساعت دو بعد از ظهر به قله زیبای شاه دژ رسیدیم به علت غلظت مه،دیدن مناظر بدیع دامنه های کوه امکانپذیر نبود.
هنگام بازگشت در مواردی مه آنقدر غلیظ بود که مسیر یابی فقط به کمک دستگاه G P S امکان پذیر بود.

علی اکبری

۱۳۸۹/۱۱/۱۱

كوه، جنگل، تخريب، ...


كوه، جنگل، تخريب، ...

كوهستان ها قسمتي از زمين و محيط طبيعي اند كه بر زندگي انسان ها ، نه فقط كساني كه در كوه ها زندگي مي كنند ، بلكه مردم پايين دست بسيار مؤثرند . امروزه اهميت و نقش كوهستان ها بعنوان يكي از
مؤثرترين زيست بوم ها روشن است . آب شيرين ، تعديل آب و هوا ، منابع غذايي و چشم انداز هاي زيبا و بديع .

بسياري از گونه هاي گياهي و جانوري كمياب در كوهستان ها جاي دارند ، اما مهم تر از همه اين است كه حيات دشت ها وابسته به كوه هاست .

بدون رود هايي كه از كوه ها سرچشمه مي گيرند ، زندگي و فعاليت در دشت ها امكان پذير نيست . آب مهم ترين و اساسي ترين محصول كوه هاست . ايران كشوري است كوهستاني كه متجاوز از 52 درصد اراضي آن را كوه ها ، تپه ها و اراضي نا هموار تشكيل مي دهد و 70 درصد بارش را دريافت مي كنند . در كوهستان هاي كشور ما بيش از 8000 گونه گياهي شناخته شده وجود دارد . همچنين بسياري از ميراث هاي فرهنگي جوامع بشري و از جمله جامعه ايراني در كوه ها قرار دارند . متأسفانه امروزه افزايش جميعت در كنار بوته كني ، فشار دام بر مراتع ، احداث جاده ها و توسعه شهرها ، دست به دست هم داده و تعادل كوهستان ها را بهم زده اند . ساختمان سازي در شيب تند و ارتفاعات بالا، در امتداد جاده هاي تازه بنا شده و در دامنه كوه هاي نزديك شهرها ، وسعت فضاهاي باز و محيط هاي طبيعي را به ويژه در اطراف شهرها بشدت كاهش مي دهد . هيچ گاه در طول تاريخ ايران كوهستان هاي كشور به سرعت و گستردگي سه دهه اخير مورد هجوم ، بهره برداري ، تخريب و آلودگي قرار نگرفته اند .
جنگل : جنگل ها عامل اصلي حفاظت آبخيزهايي هستند كه آب شيرين مصرفي مردم را تأمين مي كنند . پناهگاه گونه هاي بي شمار، حيات وحش و تأمين كننده غذا ، علوفه ، چوب و محصولات غير چوبي اند . پوشش جنگلی كشور ما در روزگاری نه چندان دور حدود سی ميليون هكتار بود ، كه در سه دهه اخير بخش وسيعي از آن تخريب و نابود گرديد .

در حال حاضر كل جنگل هاي كشور دوازده ميليون هكتار يعني 7هفت درصد از خاك كشور را تشكيل ميدهد . ايران بر اساس تعريف سازمان خواربار و كشاورزي ملل متحد ( فائو ) در زمره كشورهاي با سطح پوشش كم جنگل محسوب شده و سهم سرانه ي كمتر ازدو دهم هكتار، نشانه فقر و كمبود شديد كشور ما در اين زمينه است .

دانشمندان جنگل هاي شمالي را ذخيره گاه سرخدار ايران و مهم ترين ذخيره گاه ارزشمند نيمكره شمالي و جهان دانسته و معتقدند اجتماع عظيم اين درختان در دوران هاي مختلف زمين شناسي بوجود آمده و ميراث و امانتي ملي و فرا ملي است .

يكي از عواقب نابودي جنگل ها، خشك سالي پياپي و سيل هاي عظيمي است كه در سال هاي هشتاد لغايت هشتاد و چهاردر استان گلستان بخصوص كلاله و مينودشت كه باعث تخريب صدها روستا و بي خانماني هزاران روستايي و مرگ صدها تن از مردم بي دفاع گرديد .

"طبيعت را پاكيزه تر از آنچه يافته ايم ترك كنيم!"

علی باقری نیا



۱۳۸۹/۱۱/۱۰

با دماوند خاموش

با دماوند خاموش

سلام اي شكوهمند !
سلام اي ستيغ صبح خيز سر بلند !
به يال و بال دره ها و دامنت درود
به چشمه هاي پاك و روشنت درود
تن تهمتني و قلب آهنينت استوار
درشتي ات بجاي ، بي گزند
به بزم شامگاهيت ، فراز قله ها
ستايش ستارگان هميشگي ،
تولد سحر درون پرده هاي مه ، ميان بازوان تو مدام،
بسيج دودمان لاله هاي سركشت
پناه سنگهاي سخت ، دل پسند
غريو مرغك غريب در غروب از تو دور
غم از تو دور اي غرور
نشاط آبشارها تورا ، ستيز آب و آب كند
ستون صخره ات به هر كنار گوشه سنگر اميد
دل تو باغ خار بوته هاي رنگ رنگ
گل طلاي آفتاب تو
هماره پر نويد و نوشخند........
.................

سياوش كسرائي

۱۳۸۹/۱۱/۸

كاغذ زباله نيست


كاغذ زباله نيست

بنا بر يافته‌هاي آماري:

در هر روز تقريباً 22 هزار تن و هر سال 8 ميليون تن زباله در كشور جمع‌آوري مي‌شود كه قسمت اعظم اين مواد قابل بازيافت است. فقط با 25 درصد كاغذ موجود در مواد زائد جامد كشور مي‌توان سالانه هزار تن كاغذ بازيافتي به دست آورد.
اين كار به مفهوم تضمين تداوم حيات يك ميليون و 700 هزار درخت است. به دليل اينكه كارشناسان عقيده دارند بازيافت هر تن كاغذ يعني احياء 15 تا 17 اصله درخت تنومند جنگلي.
روزانه 550 تن كاغذ همراه با زباله‌ها فقط در شهر تهران دفن مي‌گردد كه براي تهيه همين مقدار بايد بطور ميانگين 9000 اصله درخت تنومند قطع گردد. بنابراين خطر نابودي جنگل و فرسايش زمين جدي است.

راه حل چيست؟
توجه به اقتصاد محيط زيست در برنامه‌هاي اقتصاد كلان و توجه جدي به بازيافت مواد بخصوص كاغذ، يكي از مؤثرترينِ راههاست. توليد هر تن كاغذ بازيافتي طبق برآورد سازمان بازيافت و تبديل مواد شهرداري تهران مي‌تواند 5 كارگر را در روز به كار دعوت كند كه در اين صورت فقط بازيافت كاغذهاي موجود در زبالة تهران حدود 5700 نفر را مي‌توانند در سال اشتغال دائم داشته باشند. در اين صورت 28 هزار نفر خانوار تهران هم درآمد خواهند داشت. با اين عمل هم آب و خاك و هم صدها هكتار جنگل از نابودي نجات مي‌يابند.

بايد كاري كرد !
در اينجا از تمامي كوهنوردان سرافراز و خانواده‌هاي آنان مي‌خواهيم كه با تفكيك كاغذ از زباله و تحويل آن در سبدهاي جداگانه، گام مؤثري در اين راه بردارند.

۱۳۸۹/۱۱/۷

البرز و دماوند


البرز و دماوند

پيش گفتار
در اين سالها با همدلي دوستان خوبم در «گروه كوه نوردي آرش» بار ديگر بخت يار شد تاهمنشين و همپرسه‎ با كوه باشم.
آرزوي ديرينه ام در پاي نهادن بر فـــــراز دمـاونــد ســرافراز، رويايي دست نيافتني مي‎نمود؛ ولي اين كار با همراهي اين مهربانان به زيبايي و درستي انجام شد. در تابستان 85 آسمان بارش ِ زندگي بخش خويش را دريغ كرده بود. سنگ و سبزه و درخت جامه اي خاك گونه بر تن داشتند و يكدل و يكصدا همراه با نيما «قاصد روزان ابري» را فرياد مي‎زدند. آن گاه كه پاي بر بالاي دماوند نهاديم و دهانه‎ي پر برف آن را ديديم، دريافتيم كه همواره بايد اميد را پاس داشت كه باران و فراواني از پي خواهند رسيد و شادماني و سرشاري به ارمغان خواهند آورد… اين نوشتار در دو بخش «البرز» و «دماوند» تقديم مي گردد.
برگ سبزي تحفه‎ي درويش

با احترام ـ سيد محمد موسوي

پاره نخست- البرز

اقوام و نژادهاي كهن، در باورهاي خود سرزمين و زادگاه خويش را «مركز گيتي» مي‎دانستند؛ ديگران و سرزمين‎هاي آنان را نسبت به خود و سرزمين‎شان مي سنجيدند.(1)
آرياييان نيز از اين نگرش جدا نبودند. اين باور به گونه‎ي ويژه اي در اساطير و آيين‎هاي آنان بازتاب يافته است . «خونيرس»(khavaniras)جايگاه آرياييان كهن، مركز هفت كشور آن روزگار، پهناورترين آنان و به اندازه‎ي هر شش كشور ديگر بود. «ايرانويج» مركز «خونيرس» و قلب آن بود. بيشتر اوستا شناسان محدوده جغرافيائي آنرا خوارزم و حدود آمو دريا و سير دريا دانسته اند. برخي ديگر آنرا تا شمال خراسان وسيستان گسترش داده اند. زمستان سرد و سخت و يخبندان به گونه‎ي «ور يا دژجمكرد»، در اسطوره‎ي جمشيدي نموده شده كه در آن جمشيد با هدايت اهورا مزدا با ساخت دژي و نگه داشتن تخم همه‎ي رستني‎ها و گياهان و جانوران و مردمان، آنان را از سرما و نيستي رهايي داد.
پس از آن دوران، هوا رو به اعتدال و گرمي نهاد و شمار جانوران و مردم افزوني يافت.
در «ونديداد»(2) به اين تنگ شدن زمين و گسترش آن به اندازه ي يك سوم،دوسوم و سه سوم اشاره شده است. بدين گونه بود كه « افزايش مردم و چارپايان، باعث تنگي جا و نياز به چراگاه هاي بيشتر و فراخ تر گشت و قبيله هاي هند و ايراني در جستجوي مرتع و چراگاه هاي تازه به سوي سرزمين هاي گرم تر جنوبي روانه شدند. گروهي به سوي فلات ايران، گروهي به سوي دشتهاي آسياي صغير و گروه ديگر به سوي سرزمين هاي گرم و فراخ هند و پاكستان رهسپار گشتند»(3)
با اين سفر تاريخ ساز،جغرافياي مقدس آريــاييــان نيز به سفري سرنوشت ساز پرداخت و دچار دگرگوني هاي اساسي شد. آنان نام رودها،كوه ها و جايگاه هاي مقدس خويش را، همراه آيين ها و باورهاي شان كوچ دادند و برجايگاه هاي برجسته ي پيرامون خويش نهادند.
اين ويژگي در نام گذاري رودخانه ها، كوه ها و شهرهاي سرزمين پهناور ايران به روشني پيداست. در دوره اي كه «بلخ»مركز شهرياري و روحاني بود، ايزدمهر از فراز كوه هِرا، شهرستانهاي كهن «مرو»،«هرات»،«سُغد» و «خوارزم» را مي پاييد. به روزگاري كه سيستان، مركز بود،«اوشيدرنه»(خواجه)، كوه مقدس و «هامون» درياچه پاك (نگه دارنده ي تحمه ي منجي هاي سه گانه) جايگاهي والايافتند. پس از آنكه ايرانويج از سيستان به ري كوچيد، «دماوند » چنين شد و به هنگامي كه مغان، آذربايجان را مركز و زادگاه زردشت خواندند، اين افتخار به «سبلان» و «درياچه ي اروميه» و «ارس» واگذار گشت(4) اين گونه بود كه آذربايجان با زادگاه زردشت يكي دانسته شد و از پيرامون مرو و خوارزم در شرق ، به اكباتان و ماد و شوش در غرب رفت.
رود مقدس «داييتي» با رود ارس و درياچه ي «چيچست» با درياچه ي اروميه برابر نهاده شد. در اين گشت وگذار، كوه اساطيري هرابرزيتي hara barazaiti يا البرز به رشته كوه هاي جنوب تبرستان اطلاق شد كه زماني پيشتر، پزشخوارگر= پتشخوارگر patishkhargar نام داشت، زيرا اين كوه، جايگاه ويژه اي در باورها و اساطير هند و ايراني داشته است. اين كوه در اوستا به نام هاي «هرا» ، «هريتي» و «هربرزيتي» و در زبان پهلوي«هربرز» خوانده شده است.
بنابر زامياديشت«نخستين كوهي كه از زمين بركشيده شد،«البرز» بلند است كه همه ي سرزمين هاي باختري و خاوري را فراگرفته است.(5)«هكر» بلندترين ستيغ البرز و در اوستا از آن با نام «كوه بلند سراسر درخشان و زرين» ياد شده است. همانگونه كه مي دانيم،كوه يكي از برترين نيروهاي مزدا آفريده است و پاك ترين جايي كه اهورا مزدا در آن به ياري نيروهاي مينوي و ايزدي مي پردازد، فراز البرز كوه است.در سرتاسر اوستاي نو(6) به اين واژه بر مي خوريم.
ايزداني چون«هومه» ،«مهر» ، «رشن»، «آناهيتا» و شاهان و پهلوانان اساطيري، «هوشنگ»، «جمشيد» و … برفراز اين كوه نيايش كرده، به ستايش اهورا مزدا پرداخته، سرزمين هاي آريايي را پاييده و به ياري مردم پرداخته اند كه براي گريز از دراز دامني تنها به چند نمونه اشاره مي كنم و در مي گذرم.
آرش كماندار ِ بلند آوازه ي ايراني، در روزگار منوچهر پيشدادي با پرتاب تيري از يكي از بلندي هاي البرز به سوي كوهي در كرانه آمودريا، مرز ايران و توران را نشان گذاري كرد و به سال ها كشمكش و خونريزي پايان داد. نام اين كوه« ايرخشوت» خوانده شده كه جاي آن به درستي پيدا نسيت. ابوريحان بيروني جاي آن را كوه رويان در تبرستان و ميرخواند، كوه دماوند مي داند.
تورا اي دلير آفريده ي دادار، خداوندگار هنر، بر البرز كوه فرونشاند. (اوستا.ص 146)
آن كه آفريدگار اهورا مزدا- آرامگاه او را بر فراز كوه بلند و درخشان و داراي رشته هاي بسيار، كوه البرز- برپا كرد. آن جا كه نه شب هست، نه تاريكي، نه باد سرد، نه باد گرم، نه بيماري كشنده ونه آلايش ديو آفريده. از ستيغ كوه البرز مه برنخيزد.»(اوستا-ص365)
هوشنگ پيشدادي در پاي كوه البرز،صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند پيشكش آورد. جمشيد نيز چنين كرد… (اوستا ص 301)
همان گونه كه مي دانيم در اساطير ايراني، آب از يك چشمه ي اساطيري بر يك كوه اسـاطيري سرچشمه مي گيرد و درياهاي اسـاطيري را پديد مي آورد و باز به سوي كوه اساطيري روان مي گردد.
بر اساس اين باور«آب و روشنايي از يك چشمه اند و در يك بستر روان مي شوند. همچنان كه روشنايي از البرز بر مي آيد، آب ها نيز از همان جاي مي جوشند و به همان جا باز مي گردند.»(7)
از اينروست كه كوه، جايگاه پاكي ها وايزدان و موجودات مينوي و اهورايي است و « شب» و «تاريكي» و «بيماري » و «آلودگي» را كه عناصري اهريمني و ناپاك هستند، در آن (البرز) راه نيست.
سراسر روشني است و با روشنايي و نــــور همه ي جهان و آدميـان را مي پايد.دست اهريمن از كوه و آب كوتاه است. هر جا آب و كوه باشد، اهريمن از آن مي گريزد.اين ويژگي در اسطوره كاوس به روشني نمايان است كاوس دو چهره دارد . آنگاه كه داد مي گسترد "سر فراز و بيدار و روشن روان " است و هفت خانه "يكي زرين ، دو سيمين ، دو پولادين و دو آبگينه " بر فراز البرز مي سازد ، از چشمه اي كه بر چكاد اين كوه مقدس جاري است مي نوشد و جاودانه ميشود .هنگاميكه با فريبكاري اهريمن به شهرياري آسمان بر مي خيزد ، البرز او را نمي پذيرد و از فرازمندي به زير مي افتد . نگهداري نطفه ي منجي هاي زرتشتي در آب كيانسه از اين باور سرچشمه مي گيرد و بدين سان در آينده هاي بسيار دور، در اساطير پايان جهان نيز، كوه البرز(جايي كه از پاي آن ضحاك زنجير خواهد گسست و مردمان و جانوران را به نيستي مي كشاند)، به همراه كوه خدا(زادگاه دختران پاكيزه اي كه حامل نطفه هاي منجي ها هستند)نقش ويژه اي مي يابند.



پاره‌ي دوم – دماوند

دماوند dam-avand = دنباوند را مركب از دم ( دمه ، بخار ) + آوند داراي دمه و دود و بخار دانسته‌اند . (1) و اين برگرفته از آتشفشاني بودن اين قله است . ارتفاع آن با G.P.S گروه كوهنوردي آرش كمانگير 5625 متر نشان داده شد.
استاد امان اله قرشي بر اين باورند : « duma يا dama در دماوند < دوماوند < دنباوند ظاهرا از واژه‌هاي مصطلح در ايراني شمالي بود كه در زبان پهلوي اشكاني وارد گشت ، با دو معني متضاد ، برف و يخبندان و در عين حال گرما و دود و دم ( آتش ) . اين واژه هم دما ( گرما ) را مي‌رساند و هم سرما و برف و بوران را . از اين جهت دماوند ظاهرا هم به معني جايگاه آتش و دود و بخار است و هم مانند هيماليا « جايگاه برف و سرما » . زيرا هم پيوسته از دهانه‌ي آن دود و بخار متصاعد است و هم هميشه از برف پوشيده است . » ( 2)
جايگاهي كه اينك رشته كوههاي البرز ناميده مي‌شود ، در روزگاراني بسيار دور ، دريايي بوده كه رسوبات آن بر اثر حركت صفحه‌ي عربستان به سمت ايران كنوني ، به تدريج بالا آمده و رشته كوههاي البرز پديدار گشته‌اند. اين فشارها و حركات هنوز ادامه داشته و سبب دگرگوني‌هايي چون گسل ، زلزله ، تغييرات ارتفاع و … مي‌گردد .
زمين شناسان مي‌گويند : « كهن‌ترين گدازه‌ي دماوند در 37500 سال پيش، در جايي كمي پايين‌تر از برخورد دو رودخانه ي لار و دليچاي (خاور كنوني سد لار) بندي ايجاد كرده و آب رودخانه‌ها را در پشت خود به صورت درياچه‌اي براي مدتي نگه داشته، و جوان‌ترين آن را مربوط به كمتر از 10.000 سال پيش مي‌دانند كه به دره‌ي دليچاي رسيده، سبب بند آمدن دره و زايش درياچه‌ي ديگري شده است.» (3)
فوران آتشفشان دماوند ، تمدن‌ها و آبادي‌هاي چندي در پيرامون آن را به زير گدازه‌ها كشانده و نابود كرده است . بي گمان منشاء بسياري از باورها و هراس عموم مردم ، همين پديده بوده است . صداهاي خفه‌اي را كه پشت سر هم از داخل كوه شنيده مي‌شده ناله‌هاي ضحاك دانسته‌اند و يا در روايت ديگري آن را به ديوي كه سليمان در اينجا به بند كشيده ، نسبت داده‌اند .
نام « دماوند » تا آنجا كه من دريافته‌ام ، نخستين بار در كتيبه‌ي شاپور اول ساساني در كعبه‌ي زرتشت آمده . در اين سنگ نبشته به هنگامي كه از سرداران و خاندان‌هاي نژاده سخن به ميان مي‌آيد ، از «گليمان دماوندي » و « اردوان دماوندي » نام برده شده است.(4) و اين مي‌رساند كه شهر و آبادي « دماوند » بوده است تا كسي را به آنجا منسوب داشته‌اند .
در « بندهش » ، آن گاه كه از « فريدون » و چيرگي او بر بيوراسب (ضحاك) سخن رفته ، آمده :
« … فريدون هنگامي كه او را بگرفت ، بكشتن نتوانست … پس به كوه دنباوند ببسـت … » (6) همين اسطوره ، در شاهنامه به روشني نمايانده شده است :
كه اين بسته را تا دماوند كوه ببر همچنين تازيان بي گروه
بياورد ضحاك را چون نوند به كوه دماوند كردش به بند
در « بندهش » از جايگاهي نام برده شده كه فريدون در پتشخوارگر ( كوههاي جنوبي تبرستان ) ، در دنباوند ساخت . (7) و آن را « ور چهارگوش ، بهترين سرزمين آفريده شده » مي‌نامد . (8)
دماوند در جلوه‌هاي گوناگون خود ( كوه ، ناحيه و شهر ) نگاه جستجوگر نويسندگان ، پژوهشگران و ايران شناسان را به خود جلب كرده است . از اين ميان به چند نمونه مي‌پردازم .
مسعودي ( در گذشته به 345 ه. ) ، هنگامي كه از نقاط زلزله خيز ايران نام مي‌برد ، آن هنگام كه به آمل مي‌رسد از كوه بزرگ دماوند ياد مي‌كند كه مشرف بر آمل و بلندترين كوه جهان است . (9)
ناصر خسرو شاعر بلند آوازه‌ي ايراني ، در سفرنامه‌ي خود هنگامي كه در راه ري به دماوند رسيد ، از استخراج نشادر از كوه دماوند ياد مي‌كند .
حمداله مستوفي(در گذشته به 750 ه. ) دماوند را شهري بسيار قديمي مي‌داند كه پيشتر پشيان Peshyan خوانده مي‌شده است . (10)
« بر كوه دماوند چشمه‌هاي كبريت است بر سر قله و سرقله به مساحت صد جريب است ، گرد بر گرد هر سوراخي كبريت بود چون زر ، بخار از آن سوراخها بر مي‌آيد و بر هم مي‌نشيند و گوگرد مي‌گردد . (11)
پيداست كه برخي باورهاي نادرست عامه درباره‌ي دماوند ، در نوشته‌هاي تاريخي و جغرافيايي نويسندگان نيز راه يافته است . كوششها درباره‌ي علل واقعي رويدادها ، آتشفشانها و صداهاي گوناگون دماوند همچنان ادامه داشته است ، اما دست نيافتني نمودن قله‌ي دماوند چون سدي استوار در برابر دانايي بيشتر ، پايداري مي‌نمود . اما دماوند نيز سرانجام در برابر اراده‌ي پولادين آدمي تسليم شد . بنابر دايرة المعارف مصاحب « قله‌ي دماوند را مانند بيشتر كوههاي عظيم آسياي شرقي ( از قبيل آرارات ) مدتها غير قابل صعود مي‌دانستند ، اگرچه ذكر صعود بر آن را قزويني و ياقوت نقل كرده‌اند .
نخستين سياح اروپايي كه از دماوند ديدار كرد ( 1798 ) اوليور بود كه نتوانست به قلّه ي آن صعود كند . اولين صعود ( 1837 ) به وسيله‌ي تيلرتامسن Teylar Tamsan صورت گرفت (12) . از آن هنگام تا كنون ، با صعود بر فراز دماوند و تهيه‌ي نقشه‌هاي دقيق هوايي و تهيه نمونه‌هاي عملي از پوشش‌هاي گياهي ، سنگ‌ها و … رازهاي فراواني بر ما گشوده شده است . از جمله اينكه اين كوه ، زماني آتشفشان فعال بوده ، صداهاي خفه و گازهاي برخاسته از درون آن ناشي از دگرگونيهاي زمين و جابجايي مواد مذاب مي‌باشد.
با گفتاري از رابينو كه از نخستين گفته‌هاي نسبتا دقيق در اين باره مي‌باشد سخن را به پايان مي‌برم . وي از قول مورگان ( مأموريت علمي در ايران چاپ پاريس 1891 ) چنين آورده است :
« از قلّه ي دماوند كه بالاترين قله‌ي آن در حدود 6000 متر ارتفاع دارد و دودهاي آتشفشاني آن را مي‌پوشاند تا دامنه‌ي كوه ، چهارپنج ناحيه‌ي مختلف وجود دارد . بين ارتفاع 6000 و 4800 متر كمترين اثري از گياه ديده نمي‌شود . بين 4800 و 4400 متر به ندرت بوته‌هاي خيلي كوچك و پيچيده روي سنگها ديده مي‌شود . در 4000 متري گياه‌هاي خاردار شروع شده تا تقريبا در ارتفاع 3000 متري كه كمي خار و كاج‌هاي كوچك تا حد يكنواختي تخت سنگهاي آتشفشاني را از بين برده و در پايين آن ناحيه‌ي وسيع علفزاري است و بالاخره در حدود هزار متري جنگل درختان كاج و بلوط و چنار هست تا حدود باتلاق‌هاي درياي خزر كه در آنجا شمشاد و درختان جنگلي ميوه‌دار با انواع مو و گياهان جنگلي مخلوط ديده مي‌شود . » (13)
بدون ترديد امروزه بسياري از اين مشاهدات نيز دگرگون شده ، دست‌هاي نارواي ما آدميان ، آسيب‌هاي جدي به دماوند و زيست گاههاي پيرامون آن وارد كرده است . با اين همه ، گزارش‌هاي درست و دقيق گروه‌هاي كوهنوردي و دوست‌داران طبيعت جلوه‌هاي روشن‌تري از دماوند را به روي ما نمايان ساخته است . با كوشش اين فرزندان راستين طبيعت، دماوند ، اين مشت درشت روزگار، سربلند و سرافراز خواهد زيست .
بگسسته مباد مهر و پيوند هان اي شرف وطن ، دماوند


پي نوشت ها:
قسمت اول
(1)- اين باور به گونه اي در پهنه ي دانش نيز خود را نشان داده است. ايده ي بطلميوس (در گذشته به 167.م) حدود 1400 سال حكم فرما بود. بر اساس اين نظريه،«زمين»مركز جهان است و همه ي جهان به گرد آن مي گردند.كوپرنيك(1543-1473)ستاره شناس لهستاني،نظريه زمين مركزي را واژگون و نظريه ي خورشيد مركزي را ارائه داد كه به موجب آن، زمين به دور محور خود و گرد خورشيد همراه با سيارات ديگر مي چرخد.
(2) - ونديداد vandidad، يكي از بخش هاي پنجگانه ي اوستا كه 20 فرگرد(فصل) دارد.
(3)- فروشي، دكتر بهرام. ايرانويج. دانشگاه تهران. چاپ ششم. ص6
(4)- ر.ك آب و كوه در اساطير هند و ايراني. امان اله قرشي. ص 173
(5)اوستا. گزارش و پژوهش جليل دوستخواه.انتشارات مرواريد 1385ص485
(6)- اوستاي نو عنوان كلي بخش هاي پنج گانه ي اوستايي كه در دست است(يسنه،يشتها و يسپرد،خرده اوستا و ونديداد) مي باشد.
(7) دوستخواه، جليل. اوستا. پي نوشت ها. ص 880

قسمت دوم
(1) – فرهنگ 6 جلدي معين . جلد پنجم ( اعلام ) . ص 536 .
(2) - قرشي ، امان اله . آب و كوه در اساطير هندوايراني . هرمس . چاپ اول . ص 37 و 38 .
(3) - بربريان ، مانوئل . جستاري در پيشينه‌ي دانش كيهان و زمين در ايرانويج . نشر بلخ . چاپ نخست . ص 38 و 39 /
(4) - اكبرزاده ، داريوش . كتيبه‌هاي پهلوي اشكاني ( پارتي ) . پازينه . 1382 .
(5) - بربريان ، مانوئل . همان . ص 180 .
(6) - دادگي ، فرنبغ ، بندهش . مهرداد بهار . توس 13800 ص 128 .
(7) - همان . ص 137 .
(8) - همان . ص 134 .
(9) - بربريان . همان . ص 252 .
(10) - دايرة المعارف مصاحب . ص 991 .
(11) - طوسي ، محمد بن محمود بن احمد . عجايب المخلوقات . به كوشش منوچهر ستوده . علمي و فرهنگي . چاپ دوم . ص 152 .
(12) - همان . ص 991 .
(13) - رابينو ، ياسنت لويي . مازندران و استرآباد . غلامعلي وحيد مازندراني . علمي و فرهنگي . چاپ چهارم . ص 226 و 227 .

سيد محمد موسوي

چرا كوهنوردي؟


چرا كوهنوردي؟

كوه پيمايي و كوهنوردي به هرحال نوعي ورزش به حساب مي آيند . حتي کوه پیمایی در دامنه ها ومناطق نه چندان بلند نیز اثر فرحبخش و نشاط انگیز خود را بر تن و جان ما می گذارد . کوه پیمایی از بهترین ورزش ها و تفریح هاست که به خاطر تحرک در هوای آزاد و پاک ، بیشترین تاثیر را در بازسازی بدن دارد . کوهنوردی یک ورزش درست و حسابی است که با وسایل ویزه و آمادگی جسمی و روحی و برنامه ریزی و دانش خاص خودش ، اجرا می شود . رسیدن به قله ها علاوه بر آمادگی تن و روان ، مستلزم جهت شناسی و نقشه خوانی ، هواشناسی ، بهمن شناسی ، آشنایی با تغذیه و امداد کوهستان و ... است . اما پیش از اینها نیازمند سازماندهی و مدیریت و فوت و فن هدایت گروه است . اما این ورزش نسبت به ورزش های دیگر تفاوت هایی دارد که مهم ترین آنها دور بودن از چشم مردم و رفاقت به جای رقابت است . ورزش کوهنوردی به صورت اصیل آن همیشه به دور از چشم تماشاگران و تشویق آنها بوده است . هیچ وقت در پایان کوهنوردی دست یکی را بالا و دیگری را پایین نمی برند . بنابراین جایی برای خود نمایی نمی ماند . در این ورزش کسی پای دیگری را قلم نمی کند ، تنه نمی زند . اینجا بدون داور و سوت و زنگ ، هیچکس خطا نمی کند و همه به یکدیگر خسته نباشید می گویند . بدون هیچ دیدار و آشنایی قبلی همه با هم رفیق اند و سر سفره یکدیگر می نشینند . کمک به در راه ماندگان و سرمازدگان اصلی پذیرفته شده است ، نشان دادن راه و هشدار دادن خطر یک عادت است . به کسی که هیچ گاه او را ندیده ای و شاید در آینده هم هیچ گاه او را نبینی کمک می کنی چرا که کوه چنین ایجاب می کند . پس گزاف نیست اگر بگوییم کوهنوردی مدرسه اخلاق است . از نظر کسانی که عادت دارند زیبایی برف را از پشت شیشه و از کنار بخاری تماشا کنند ، کوهنوردی نوعی دیوانگی است ، آخر برای چه کسی این همه راه برود ، بار به دوش بکشد ، با دستان کرخ شده و تن سرمازده ساعت ها درون چادر یا جانپناه ، بلرزد ، بی خوابی و کوفتگی را تحمل کند ، سرانجام خسته و تشنه و گرسنه خود را به بالای کوه برساند و به پایین برگردد ؟! کسی که هیچ گاه لذت رسیدن به قله را نچشیده ، کسی که تن به طبیعت نسپرده و با آن انس و الفت پیدا نکرده ، حق دارد چنین بیاندیشد . جورج مالوری کوهنورد پر آوازه انگلیسی و از پیشکسوتان صعود اورست در پاسخ به این پرسش که چرا به کوه می رود ، پاسخ داده بود : چون قله آن بالا است . /

برگرفته از مقدمه آقای مرتضی تفرشی بر کتاب کوههای ایران اثر قدرت ا... کسرائیان

گزارش صعود به قله سبلان گروه كوهنوردي آرش كمانگير



گزارش صعود به قله سبلان

«سبلان، كوه بزرگ آذربايجان با ارتفاع تقريبي 4811 تا 4840 متر يكي از زيباترين و پرجاذبه‌ترين قلل ايران است كه به دليل وجود درياچه زيبا و ديدن بر فراز قله بلند و مغرور آن جايگاه ويژه در ميان كوههاي ايران دارد …شكوه و جلال بي‌نظير …دشتهاي سرسبز …. يخچالهاي بزرگ …. چشمه‌هاي آب گرم……»
متن فوق در بروشوري كه از چند روز قبل از حركت بين گروه كوهنوردي آرش توزيع شده آمده بود. در انديشه اعجاز سبلان سرمست و كنجكاوانه منتظر روز موعود بوديم عشق سبلان تقريبا غروري را در ما ايجاد كرده بود و فكر مي‌كرديم آيا صعود موفقي خواهيم داشت.

سه شنبه پس از فراغت از كار روزانه به منزل رفتيم و در فاصله دو ساعتي كه وقت داشتيم توشه و كوله سفر را بستيم.
گروه كوهنوردي آرش با چند ميهمان در هيات نوزده نفره (چهار زن و پانزده مرد) ساعت 30: 19 دقيقه تقريبا همه آماده بودند اتوبوسي كه از ساري كرايه شده بود با اندكي تاخير رسيد و تا جابجائي كوله‌ها و سوار شدن ساعت 25: 20 دقيقه بسمت آمل و سپس كناره ساحلي را به مقصد گيلان و اردبيل پي گرفتيم. ساعت 24 به رامسر رسيديم و به جهت خوردن شام استراحت كوتاهي نموديم، در ساعت 45: …دقيقه بامداد حركت و نهايتا 20: 5 به اردبيل رسيديم و پس از جابجا كردن كوله‌ها در دفتر تعاوني در ساعت 55: 5 بمدت ده دقيقه نرمش كرديم و سپس صبحانه را دسته جمعي در قهوه‌خانه داخل ترمينال صرف كرديم. ساعت 8 روز چهارشنبه 31/4/83 با يك دستگاه ميني‌بوس بسمت جاده مشكين شهر و به مقصد روستاي قطور سر حركت كرديم. فاصله اردبيل تا مشكين شهر 95 كيلومتر ولي در 25 كيلومتري مشكين شهر از جاده اصلي به سمت چپ و سپس بفاصله 100 متر از جاده مشكين شهر جدا مي‌شديم در ابتداي راه تابلوي شابيل‌21 كيلومتر به چشم نمي‌خورد.

جاده از دو طرف مشجر و سربالايي و سرپاييني و پيچهاي زياد با باغهاي پر از تاكهاي كوتاه انگور و زردآلو همچنان طي مي‌شد از ميدان نماز روستاي لاهرود كه تا روستاي قطور سر 25 كيلومتر فاصله دارد رد شديم و از خيابان سبلان كه تقريبا خياباني خاكي و نيمه آسفالته و از كنار منبع آب 1000 متر مكعبي رد شده جاده مستقيم آسفالت را كه تابلوي سبز قله سبلان ـ شيروان در دره سي را نشان مي‌دهد گذر مي‌كنيم و در دو طرف جاده دشت ناهموار و وسيع كه در دور دستها كوهها نمايان است.

ساعت 45: 9 هوا برعكس لحظات قبل كه مه گرفته بود عالي شد و ما اميدوارتر و مصمم براهمان ادامه داديم. در امتداد جاده كه يك پيچ تند و گلي و در مقابل تپه بسيار بلند و سرسبز با دامن دامن گلهاي رنگارنگ كه اعجاز سبلان را جلوه مي‌نمود و قله سبلان بسان برجي تماشاگه اين راز بود. جاده خاكي مسير كه هر ساله دست خوش طغيان سيل قرار مي‌گيرد توسط يكدستگاه لودر در حال ترميم و بازسازي است. ساعت 05/10 به قطور سر رسيديم.

ساعت 11 بعضي از افراد گروه كوله پشتي و وسايل اضافي را با لندور به مسئوليت يك نفر راهي كمپ كردند و بقيه افراد پس از شنيدن حرفهاي سرپرست و راهنما راجع به تعيين عقب‌دار و وسط دار و امدادگر ـ فيلم بردار …. و اهميت رعايت نكات ايمني به جهت يك صعود موفق و تعيين و اعلام چند مدل سوت زدن كه براي اولين بار تجربه مي‌كرديم براه افتاديم در مسير انتخابي در فاصله 100 متري بالاي تپه‌هاي اطراف مه غليظي وجود داشت كه تقريبا با كمي بي‌دقتي راه را گم مي‌كرديم.

ساعت 35: 11 دقيقه در جهت عكس حركت رود خروشاني كه از قله‌هاي بلند سبلان سرچشمه مي‌گرفت طي مسير نموديم در كمپ اين جاده در سرپيچ تپه سنگي بلند و در كنار آن تپه سبزيست كه بايد مسير را از كنار سنگ بالا برويم.

ساعت 48: 11 دقيقه بمدت سه دقيقه در يال ‌مسطح با تك گل‌هاي پراكنده شقايق و سپس بسمت سينه‌كش ارتفاع مي‌گيريم سينه‌كشي‌ علفزاري با سنگهاي درشت در ميان علفزارها و سپس يك متر مربع كه چراگاه خوبي براي گوسفندان بود ساعت 12 از كنار چادر چاپاداران مي‌گذريم سگهايي كه به دفاع از حريم مسئوليت خويش و حفاظت گوسفندان براي غريبه‌ها پارس مي‌كنند و لحظاتي بعد بدرقه كنان ساكت مي‌شوند ساعت 05/12 بجاده رسيديم در اولين پيچ جاده كه شايد ده متر هم فاصله نداشت دوباره وارد مرتع شديم آواز دوستان خستگي از تن ما ربود ساعت 10: 12 وارد يك سرازيري شديم كه روستاي شابيل در سمت راست قرار داشت و يك پل تونلي كه جاده را به شابيل ختم مي‌كرد پس از پشت سر گذاشتن روستاي شابيل و عبور از لوله آب كه ظاهرا بوسيله سازمان آب كنترل مي‌شد وارد علفزار بسيار زيبائي كه شقايقهاي وحشي با بادهاي ملايم رقص و پايكوبي مي‌كردند حيف از اين همه زيبائي كه عكس بيادگار گرفته نشود. همين زمان يك گروه هفت نفري كه آنها نيز چون ما بسمت كمپ در حركت بودند برخورد كرديم و همه با هم پس از تعارفات و خسته نباشي مسير ردپاي‌ ملايمي را طي نموديم. هنگاميكه به مسير لوله كشي آب كه وارد يك حوضچه مي‌شد رسيديم پشت به حوضچه سينه‌كش ‌را بالا رفتيم و سينه‌كشي كه داراي سنگهاي ريز و شن و ماسه آهكي و گياهاني كه ريشه در اين مخلوط داشتند در اثر تردد كوهنوردان از ريشه در مي‌آمدند عطر و بوي آويشن طراوت خاصي به منطقه داده بود و كلمه و آواز همنوردان فضاي دوستي و محبت را با عطر و بوي دل انگيز سبلان وحدت بخشيد. اينجا كوه هست و كوهنورد. اينجا كلاس درس صبر و مقاومت است اينجا كوهنورد با همه خستگي بذر محبت مي‌كارد و خورشيد را درو مي‌كند آري آري زندگي در چنين فضايي زيباست دريغ از ياراني كه نبينند و ننگرند كامي از اين همه شكوه و زيبائي.

به هرحال ساعت 45: 12 دقيقه در حاليكه از سينه‌كش تپه‌هاي سبز بالا مي‌رويم مه غليظي همه جا را فرا گرفته بطوريكه عقب دار نفر ‌جلودار را به زحمت مي‌بيند.

به بهانه عقب افتادن و خستگي يكي از همراهان سه سوت ممتد كشيده تا علائم قراردادي سوت كشيدن را تمرين كرده باشيم سرگروه با اين علامت چند دقيقه‌اي استراحت داد تا ياران بهم بپيوندند.
ساعت 30: 12 به منطقه پناهگاه رسيديم در حاليكه گروه با انرژي فراوان آواز مي‌خواندند.
با وجودي كه راهنما قبلا فقط يك بار اين مسير را ديده بود در مجموع در هدايت گروه موفق بود و گروه از ايشان (آقاي شهرام يحيي نتاج) بسيار تشكر كرد.

پس از استراحت و تعيين جا و تخت در داخل كمپ و مختصري صرف غذا ساعت 05/19 جهت همنوائي ارتفاع گرفتيم و پس از يكساعت مراسم آواز و سرود به كمپ برگشتيم ازدحام جمعيت در كمپ بسيار زياد بود. ولي هر چه بود گذشت همه عشق و علاقه و توجه ما به صعود قله بود.

با توجه به صعوبت محل استراحت اغلب ياران از ساعت 2 الي 3 صبح بيدار شدند و بعضي با خوردن يك ليوان چاي پس از تحويل كوله‌پشتي‌ها و كيسه‌هاي اضافي به مسئول كمپ با برداشتن مختصري مايحتاج از جمله تنقلات در حد كيف كمتري يا كوله كوچك در ساعت 15: 5 حركت آغاز شد در مورد مسير از كمپ تا قله حرف زيادي نمي‌توان زد زيرا كه مسير يكسره سنگهاي طبيعي و سنگهايي كه در اثر عوامل طبيعي از بالا به پايين سرازير شده و در طول مسير تراكم گشته و جمعيتي كه از جاي جاي ميهن ما جهت فتح قله سبلان در رفت و آمد بودند مسير يكسره سربالائي تنه از روي تكه سنگها تا سنگ محراب ادامه داشت.

با همه خستگي و تقريبا بدون استراحت مسير طي شده وقتي به سنگ محراب رسيديم چند عكس به يادگار گرفتيم و فاصله 200 متري سطح را از روي برفها تا درياچه طي كرديم درياچه و در آغوش كشيدن گروه خود منظره‌اي ديدن و زيبا بود اشك شوقي كه از ديد‌گان جاري مي‌شد و بعضي‌ها سعي مي‌كردند احساسات خود را پنهان كنند.
نمي‌توان باور كرد كه بر بالاي قله درياچه اي به اين زيبائي پنهان باشد.

بهر صورت پس از تبريك گفتن به يكديگر و چهل و پنج دقيقه استراحت و فيلم برداري و خواندن سرود اي ايران در ساعت 11 بسوي كمپ روانه شديم.

قبل از رسيدن گروه به كمپ با صلاحديد سرپرست گروه و همفكري راهنما چهار نفر از ياران بسرعت پايين آمدند تا وسايل را تحويل گرفته با راننده ميني‌بوس تماس بگيرند و ساعت ورود و آمادگي را اعلام كنند همه اين مسائل انجام شد و ميني‌بوس توانست تا نزديكي‌هاي كمپ بيايد كه از نظر زماني بيست دقيقه پياده روي داشت.

و در ساعت 45: 16 سوار ميني‌بوس شده در ساعت 20: 20 به سرئين رسيديم تا پيدا كردن استخر و شنا كردن و برگشتن بسوي ترمينال ساعت 24 شد شام مختصري دسته جمعي صرف كرديم و به همت مسئول دفتر تعاوني به درون دفتر رفتيم و تا صبح استراحت كرديم.

از مهمترين مسائلي كه بنظر در اين سفر حائز اهميت بود يكدست بودن ـ تابع بودن و وحدت نظر گروه و دقت نظر كميته فني به اجراي يك صعود موفق. در مجموع سفر و صعودي بياد ماندني و خاطره انگيز بود. طعم شيرين اين صعود ما را براي صعود به دماوند كه در پيش رو داريم و سبلان ديگر آماده و چشم انتظار نمود. در صعود به قله سبلان ديديم آنچه كه شنيده بوديم.

هاشم مهدي زاده

کوهنورد واقعي

کوهنورد واقعي

امروزه شاهد گسترش و اقبال عمومي به امر طبيعت گردي و کوهنوردي هستيم. هر کس به سودائي کوله برداشته عزم کوه و طبيعت مي کند. گروهي جهت هواخوري ، دسته اي به توصيهء پزشک، عده اي طبيعت را مکاني دلنشين براي حضور در کنار دوستان تشخيص داده ، دسته اي نيز به دليل عادت و علاقه و نيز هستند گروه هائي كه براي ارضاي روحيات ماجراجويانه خود به کوه مي روند.

همه آنها براي رفتن به کوه انگيزه و دغدغه هاي شخصي دارند به حسن سليقه آنها تبريک گفته و برايشان آرزوي سلامتـــي و موفقيت داريم. دسته اي از کوهنوردان پس از سالها انس با طبيعت به شوقــــي تازه رسيده اند. مي خواهيم از گروه هايي از کوهنوردان صحبت کنيم که علاوه بر دغدغه هاي شخصي آرزوهاي ديگري نيز دارند. آنها نمي خواهند فقط خود از لذت طبيعت سيراب شوند. علاقه مند هستند که ديگران و بويژه جوانان نيز تفريحي سالم را تجربه کنند.

سعي مي کنند جوانان را بهمراه خانواده ها به کوهنوردي راغب کنند تا لطافت وزيبائي طبيعت روح آنها را شاد و زيبا پسند و سختي صخره ها آنان را سختکوش و خستگي ناپذير بار آورد. کوهنورداني مي توانند به اين خواسته شريف دست يابند که سلوک و رفتار اجتماعي آنها مقبول ديگران باشد.

اجازه ميخواهيم ايندسته از علاقه مندان به کوه و طبيعت را کوهنورد واقعي نامگذاري کنيم . تجربه نشان داده است که در ورزش کوهنوردي طي يک پروسه زماني کمتر کسي است که بتواند مکنونات شخصيت خود را پنهان داشته باشد. ويژگي اين ورزش چنان است که هر کس ناخواسته در موقعيتهاي مختلف تمايلات دروني خودرا آشکار مي کند.

کسـاني که به کوه مي روند پس ازمدت زمـاني همنـوردان خــــود را مي شناسند. آنها تجربه مي کنند چه کساني در لحظات خطير، صميمانه به ياري ديگران مي روند! چه کساني از شادي ديگران خوشحال و از ناکامي آنها متأثر مي شوند! چه کساني بيشترين مسئوليتهاي جمعي را با فروتني پذيرفته و خواهان سلامت و موفقيت همراهان خود هستند.

آنها به تجربه آشنا مي شوند با کوهنورداني که هر چقدر قلل سخت و دشوار را صعود مي کنند به همان اندازه بر فروتني و بردباري آنها افزوده مي شود و مايلند حتي المقدور ديگران نيز به آن افتخارات مفتخر گردند. آنها به اين باور مي رسند که کوهنورد واقعي با کسي رقابت نمي کند رقباي او ناشکيبايي ، کبر و غرور و تمناهاي خود خواهانه اوست.

ديديم کوهنورداني که درفصول مختلف موفق به انجام رساندن صعودهاي دشوار بوده اند ولي پس از کوتاه زماني نام آنها فراموش شده است. همچنانکه تاريخ ورزش کشتي ايران مدال آوران فراواني بخود ديده است. ولي آنکس که بر قلوب ورزش دوستان ايران حکومت کـــرده و مي کند قهرمان فروتني و انساندوستي ، غلامرضا تختي است.

هزار نکته ي باريکتر ز مو اينجاست نه هر که سر بتراشد قلندري داند.

مهدي موتمني

انسان و محيط زيست

انسان و محيط زيست

انسان هموارة در طول تاريخ براي ادامه حيات درصدد برقراري ارتباط با محيط بوده و در اين روند سعي در شناخت بيشتر آن داشته است. از آنجاييكه انسان هميشه موجودي اجتماعي و بكارگيرنده بوده است، با كار خود بر طبيعت اثر گذاشته و مرتباً و مستمراً آنرا از نو ساخته است و با يادگيريها، كشف‌هاي تازه، اختراعات، ايجاد بناها، و برنامه‌ريزيها موفق شده است طبيعت را در خدمت اراده خود درآورد. انسان با فرهنگ خود به چنان حدي از توانايي رسيده و مي‌رسد كه با تغيير و توسعه در رفتارهاي خود در محيط طبيعي پيرامونش نيز دگرگوني روزافزون و عميقي ايجاد مي‌كند بطوريكه از دهه 1970 ميلادي به بعد بر ميزان شناخت و آگاهي علمي و دقيق مردم نسبت به مسائل زيست محيطي افزوده شده و از خصوصيات معين محيط زيست- شامل محيط فرهنگي و اجتماعي- در اجتماعات گوناگون انساني است مهمترين اينها مكانيسم تهيه غذا، سازمان زندگي اقتصادي، و وسايل تكنولوژي توليد است كه همه در نمودهاي محيط مربوط است. بخاطر داشته باش: تا زماني كه نتواني به انسانهاي واقعي و عيني- عشق بورزي، عشق تو براي درختان و پرندگان و طبيعت، كامل نيست. فقط در صورت عشق ورزيدن به انسانهاست كه شعور و آگاهي لازم براي عشق ورزيدن به پرندگان، درختان و كوهها را نيز پيدا مي‌كني، بدون اولي، دومي ناقص است. تو نمي‌تواني بگويي من طبيعت، درختان، پرندگان و حيوانات را دوست دارم، ولي انسانها را دوست ندارم. اين دوست داشتن متناقض خواهد بود، زيرا بايستي اين گياهان ابتدا در وجود انسان كشف شده و مورد عشق و محبت قرار گيرند. فقط در آن صورت است كه زبان آنها را خواهي فهميد، زيرا عشق، گُلي بسيار ظريف و شكننده است بايد محافظت شود، تقويت شود، فقط در آنصورت است كه قوي و محكم مي‌شود. اگر درختي را از خاك بيرون بياوري و آنرا از ريشه بِكَني، درخت اشتياقي عظيم براي بازگشت به خاك و ريشه گرفتن در آن احساس خواهد كرد چرا كه زندگي واقعي‌اش در خاك معنا پيدا مي‌كند. ولي اكنون كه از خاك جدا شده مي‌ميرد. زندگي درخت در خاك، با خاك و از طريق خاك ممكن مي‌شود. اين يعني عشق. آيا مي‌دانيد،‌ گياهان، حيوانات و انسانها همه به يكديگر احتياج دارند؟ گياهان، اكسيژني را كه انسانها تنفس مي‌كنند توليد مي‌كنند و انسانها و حيوانات نيز دي‌اكسيد كربن لازم براي گياهان را در بازدم بيرون مي‌دهند. گياهان با جذب برخي از آلودگيهاي مضر موجود در هوا به كاهش آلودگي هوا كمك مي‌كنند. گياهان موجودات شگفت‌آوري هستند كه به تميز كردن هوا و سبزتر كردن زمين كمك مي‌كند. انسان بايد با محيط و طبيعت رابطه دو سويه برقرار كند. لذا انسان علي‌رغم اينكه در روند حيات و بقاي خود نيازمند ايجاد روابط اجتماعي مطلوب مي‌باشد. براي ادامه زندگي در روي كره زمين بايد يك‌سري اقدامات اساسي انجام دهد و بطور منطقي با پديده‌هاي اجتماعي كه خلق مي‌شوند كنار بيايد تا در جهت تداوم حيات و زندگي بشر مؤثر واقع گردند و انسان را به تكامل، توسعه و پيشرفت و ترقي رهنمون سازند.

علي باقري نيا

چرا آرش؟

چرا آرش؟


پادشاهي منوچهر و جنگ با افراسياب … شكست از پي شكست

خاك ايران لگدكوب گزمگان افراسياب … نوميدي و ننگ

سپاه دشمن تا دامنهء دماوند، يك آشتي ناگزير براي يافتن فرصت.

تمسخر دشمن؟ يك تير مگر تا كجا مي‎رود!

به روايت اوستا، از ميان يلان، آرش، قدم در ميدان مي‎گذارد.

به نيروي جان، پرواز مي‎دهد تيرش را نشسته بر ساقٍ درخت گردوئي كهنسال

«آري، آري جان خود در تير كرد آرش» 1

آرش به جسم محو مي‎شود، بي نشان از پيكر، اما روح بلند او به بلنداي تاريخ با ماست.

در زمانه افق هاي بسته و بالهاي شكسته،

نام آرش براي ما كوهنوردان نماد زندگي است آن نوع زندگي كه هزاران خورشيد در سينه دارد،

كه خورشيد آسمان تنها شعله اي از آن!

زين آتش نهفته كه در سينهء من است

خورشيد شعله اي ست كه در آسمان گرفت!2

«آتشگهي ديرنده پا برجا»3 كه خزان نمي شناسد.

دوستدار طبيعت، اما طبيعت معبد نيست،

عاشق وطن، اما خاك مقدس نيست،

انسان و حرمت اوست كه مقدس است.

«در غياب انسان، جهان را هويتي نيست»4.

نام آرش براي ما كوهنوردان نماد روشنائي است.

«در شبستان هاي خاموشي» نبض حيات را گرم نگه ميدارد.

بما مي گويد: روحيهء شكست تلخ ‎تر از خود شكست است.

سوگندش: «آفتاب مهر بار پاك بين»5.

و مرامش: «گريزان چون شهاب از شب»6.

براستي كدامين نيرو آرش را بر فراز البرز كشاند؟!

آگاهي؟ چه بسيار خردمندتر از آرش!

سلحشوري؟ ايران مهد دليران بود!

آرش اما، نماد توامان آگاهي، اراده، عشق، شجاعت و انساندوستي ست.

طنين گام هاي استواري كه آگاهانه از شكاف دامن البرز بالا رفـت ،

«پيك اميد هزاران چشم گويا و لب خاموش»7 گشت.

و اينك مائيم و آرش:


مي‎دهد اميد مي‎نمايد راه



منابع:
1-3-5-6-7-8 : از منظومه آرش كمانگير اثر سياوش كسرائي
2 : حافظ
4: احمد شاملو

مسعود مولانا