۱۳۸۹/۱۱/۱۶

شيداي كوهستان


شيداي كوهستان

در شبي تاريك
كه صدايي با صدايي در نمي آميخت
و كَس ، كَس را نمي ديد از رهِ نزديك
يك نفر از صخره هاي كوه بالا رفت ...

زنده یاد سیاوش یزدانی متولد 1354 قائمشهر ، مسئول شبکه کامپیوتر کارخانه آلو مینای جاجرم سواد کوه ، دوره های مختلف کوهنوردی و سنگنوردی را گذرانده و قلل مرتفع ایران و همچنین قله آرارات ترکیه را صعود کرده بود .
سياوش به گواهي دوستان و همكارانش فردي بسيار بي پيرايه ، فروتن ، خونگرم ، آزاده ، منضبط و با اراده بود ، هيچگاه از كوشش و تكاپو باز نمي ايستاد . او در سال هاي اخير گروه كوهنوردي مجتمع توليد آلومينا در جاجرم به نام «البرز» را بنياد نهاد و سپس « گاهنامه البرز» را در اين راستا منتشر نمود .
او عشقی سرشار به طبیعت و کوهستان داشته و به ضرورت بازبيني و نقد صعود ها و انتقال تجربیات بین کوهنوردان اعتقاد داشت.

روز حادثه 18/11/1383
ساعت 4:30 از بارگاه سوم بيرون آمدیم باد نسبتاً شديدي مي وزيد ولي مانع حرکت نبود .در يك تيم سه نفره : رضا، سیاوش و محمد به سمت قله حركت كرديم ، سرمای هوا از ابتداي حركت آزار دهنده بود . هر چه بالاتر مي رفتيم شدت سرما بيشتر مي شد و كم كم من و آقا رضا در پاهايمان احساس سرما مي كرديم ولی سیاوش بخاطر داشتن کفش دو پوش مشكلی نداشت.
ساعت 11:30 به آبشار يخي رسيديم براي يك استراحت كوتاه و خوردن چاي شيرين كه از صبح آماده كرده بوديم توقف كوتاهي نموده، بعد از خوردن چاي و گرفتن چند عكس ، من و سياوش به اين نتيجه رسيديم كه چون آقا رضا به علائم سرمازدگي آشنا نيست پايش بي حس شده يعني در مرز سرمازدگي شديد قرار دارد .

قرار شد آقا رضا به بارگاه برگردد ولي از آنجايي كه تجربه چنداني در پايين آمدن از برف نداشت و همچنین من هم با وضعيت پاهايم در صعود به قله احتمال سرمازدگي را ميدادم پيشنهاد برگشت تيم را به سياوش دادم ولی او مخالفت كرد زیرا معتقد بود در شرایط کاملا مساعد برای صعود است و مي خواهد به تنهايي بقیه مسير را ادامه دهد . مخالفت من با صعود يك نفري به جايي نرسيد و از طرفي به خاطر وضعيت مساعد هوا و قول سياوش مبني بر اين كه به محض تغيير هوا ديگر ادامه ندهد و به بارگاه برگردد، من هم قانع شدم .
ساعت 12:00 روز هجدهم بهمن ماه 83 روبروي آبشار يخي از یکدیگر جدا شديم . من و آقا رضا ساعت 13:30 به پناهگاه رسيديم و به محض رسيدن داخل كيسه ها خزيديم تا كمي پاهايمان گرم بشود .
از ساعت 15:30 به بعد چند بار يخچال روبروي پناهگاه را نگاه كرديم زیرا طبق محاسبه ای که با سیاوش داشتیم اولاً تا قله بيشتر از دو ساعت و نيم ديگر راه نداشت و هنگام برگشت از قله با سر خوردن از داخل يخچال روبروي پناهگاه به پايين بر مي گشت . زير نظر داشتن يخچال را تا ساعت 16:30 ادامه داديم ولي هيچ نشانه اي از برگشت سياوش را داخل يخچال مشاهده نكرديم با احتساب سه ساعت زمان براي رفتن به قله و دو ساعت براي برگشت بايد در ساعت 17:00 با وجود صاف بودن هوا داخل يخچال ديده مي شد .
با گذشت هر دقيقه از ساعت 17 و دير كردن سياوش ترس و اضطرابمان چند برابر مي شد تا اين كه در ساعت 18:10 مراتب دير كردن سياوش را به شركت آلومينا و برادران يزداني اطلاع داديم ولي هنوز نيامدن سياوش را باور نمي كرديم چرا كه منتظر بوديم هر لحظه داخل يخچال ببينمش .
به محض تاريك شدن هوا هر لحظه منتظر رویت چراغ پيشاني سياوش بوديم و با علامت دادن با چراغ پيشاني خودمان منتظر علامتي از سمت قله بوديم . شدت سرما و بي تحركي و استرس امانمان را بريده بود . به صورت نوبتي درون پناهگاه خودمان را گرم مي كرديم و در بيرون همچنان به سمت قله و به راست و به چپ با چراغ علامت ميداديم و گاهگاهي هم سوت زده و سياوش را صدا مي زديم.
كار علامت دادن و صدا زدن را تا ساعت 12:30 شب ادامه داديم و از اين ساعت به بعد چراغ فلاشر را در بالاي پناهگاه ثابت به طرف قله قرار داديم و خودمان داخل كيسه خواب ها هر لحظه منتظر ورود سياوش به پناهگاه بوديم كه متأسفانه تا روشن شدن هوا هم خبري از برگشت سیاوش نشد .


چو عاشق مي شدم گفتم كه ، بُرد م گوهر مقصود
ندانستم كه اين دريا ، چه موج خون فشان دارد!
حافظ

تهيه و تنظيم :
محمد يزداني و دوستان

هیچ نظری موجود نیست: