یک اتفاق آموزنده
دریک برنامه صعود به قله علم کوه ساعت پنج صبح باتفاق دوازده نفر از دوستان با توکل بر خدا از منطقه حصارچال به طرف قله حرکت کردیم . بعد از دو ساعت کوهپیمایی در ابتدای مرجیکش یکی از همراهان اعلام کرد نمی تواند به همراهی ادامه دهد و مایل است به حصارچال محل استقرار چادرها برگشته و به دو نفر از دوستان مستقر در آنجا ملحق شود . پیشنهاد کردم یکی از دوستان با او همراه شود ولی بعضی از دوستان با ساده کردن موضوع و توجیه اینکه او کوهنورد با تجربه ای است ، مرا علیرغم میل و نظرم متقاعد کردند که او به همراه نیاز ندارد و به تنهایی می تواند برگردد . با او خداحافظی کردیم ، او بطرف پایین و ما بسوی قله حرکت کردیم .
ساعت یازده به قله رسیدیم ، پس از برگزاری مراسم قله به طرف حصارچال براه افتادیم . دونفر از دوستان اعلام کردند که سریعتر پایین رفته و قبل از رسیدن سایرین ، بساط چای و نهار را فراهم کنند . ساعت سه بعدازظهر به نقطه ای رسیدیم که صبح با دوست یاد شده خداحافظی کرده بودیم در این لحظات متوجه صدایی از پایین دست شدیم . یک نفر با سرعت و دستپاچگی بطرف بالا می آمد ، گویا ميخواست وقوع اتفاقی را به اطلاع ما برساند ، کمی بعد صدا واضح تر شد . یکی از دوستان ما بود ، به محض رسیدن بما با ناراحتی و نگرانی اعلام کرد :
" دوستی که صبح امروز از ما جداشده هنوز به محل استقرار چادرها نرسیده . "
در بدو امر از بی احتیاطی ، ساده نگری و عدم قاطعیت خود در همراه کردن یک نفر با او حیرت کردم . شدت اضطراب و نگرانی ، خستگی صعود را صد چندان کرد . طبق معمول بحث در گرفت و هرکس نظری داشت ولی یک چیز قطعی بود، یک نفرگمشده باید چاره ای اندیشید .
تصمیم گرفتیم افراد در منطقه پخش شده ، در حالیکه یکدیگر را از دورمی بینیم با سوت و علامت به جستجو بپردازیم . کم کم چند نفری که در پایین بودند نیز به ما ملحق و به جستجو مشغول شدند . از جستجو نتیجه ای نگرفتیم و روشنایی روز به تاریکی رسید .
به محل چادرها رفتیم ، این فرضیه بطور جدی پذیرفته شد که به دلیل پلکانی بودن ارتفاعات مشرف به حصارچال ، دوست ما علیرغم نزدیک شدن به محل چادرها ، بدلیل نداشتن دید کافی نتوانست چادرها را پیدا کند، گمراه شده به طرف تنگه گلو رفته است .
تصمیم گرفتیم چند نفر به طرف تنگه گلو و محل تو قف مینی بوس رفته، چادربر پا کرده ، آنجا مستقر شوند ، شاید خبری از گمشده ما بدست آورند . می توان حدس زد که چه شب سخنی بر ما گذشت . صبح روز بعد مجدداً افراد در منطقه پخش و جستجوی تازه ای شروع شد . همگی دلگیر، پریشان و از اشتباه دیروز خود آزرده بودیم . دوستان مرا دلداری داده و به پیداکردن گمشده امیدوار می کردند .
حدود ساعت هشت متوجه شدم کسی از پایین مرا صدا می زند . او فریاد می زد پیدا شد ، زنده است،زنده است . اشک شوق در چشمانم حلقه زد ، خود را رها ساخته تا فریاد گریه مرا سبکبار سازد . بگذار اشکم سرازیر شود تا همه نگرانی ها و دلشوره ها را بشوید .
شکر خدا بجای آوردم . پیک شادی به مارسید و گفت گمشده ما هم اکنون از تنگه گلو به طرف ما می آید . با عجله وسایل و چادرها راجمع کرده به طرف پایین سرازیر شدیم . روی یخچالها ی تنگه گلو به دوست گمشده خود رسیدیم پس از ابراز احساسات و خوشحالی ، او ماجرای خودرا به ابن ترتیب توضیح داد :
" پس از جدا شدن از شما و مدتی راهپیمایی متوجه شدم از منطقه حصارچال دور و به طرف تنگه گلو منحرف شدم ، هرچه بیشتر پیش می رفتم تنگه گلو و مینی بوس را نمیدیدم ، هرلحظه بر ترس و نگرانی ام اضافه می شد . پس از مدت طولانی راهپیمایی و خستگی مفرط در کمال حیرت دیدم به منطقه ونداربن رسیدم . چاره ای جزرفتن به رودبارک نداشتم . غروب به ساختمان فدراسیون رسیدم . مسئولین فدراسیون مراشناخته ودر جریان ماوقع قرارگرفتند . همگی حیرت کرده، گفتند الان دوستانت در حصارچال نگران هستند ، توصیه کردند امشب را استراحت کرده فرداصبح زود بطرف حصارچال حرکت کنم . من نیز چنین کردم و الان در خدمت شما هستم " .
این اتفاق با همه دلشوره ها و نگرانیهای آن خوشبختانه به خیر گذشت ، اما همگی باید باور کنیم که :
الف - تحت هیچ شرایطی نباید در کوه کسی را تنها به خود واگذاریم حتی با تجربه ترین کوهنورد را .
ب - در حین کوهنوردی ، تصمیم سرپرست گروه ، مثل فرمان یک فرمانده نظامی لازم الاجرااست .
ج - در حین کوهنوردی سرپرست گروه در موارد اضطراری می تواند از نظرات مشورتی همراهان استفاده کند ولی باید تظر نهایی خود را با قاطعیت اجراکند .
بگذاراز قول بانویی کوهنورد که از سالها پیش مهمان ابدی یخجالهای k2 است بگوییم :
"دوستان،همنوردان،ماباکوه نمی جنگی
م بلکه با آن عشقبازی میکنیم."
مهدی موتمنی
۲ نظر:
به راستی کوهنوردان اغلب انسان های حق گو و حق جویی هستند و همواره آماده خدمت به جامعه می باشند.
زین العابدین هدایتی فرد
ارسال یک نظر