۱۳۸۹/۱۱/۷

چرا آرش؟

چرا آرش؟


پادشاهي منوچهر و جنگ با افراسياب … شكست از پي شكست

خاك ايران لگدكوب گزمگان افراسياب … نوميدي و ننگ

سپاه دشمن تا دامنهء دماوند، يك آشتي ناگزير براي يافتن فرصت.

تمسخر دشمن؟ يك تير مگر تا كجا مي‎رود!

به روايت اوستا، از ميان يلان، آرش، قدم در ميدان مي‎گذارد.

به نيروي جان، پرواز مي‎دهد تيرش را نشسته بر ساقٍ درخت گردوئي كهنسال

«آري، آري جان خود در تير كرد آرش» 1

آرش به جسم محو مي‎شود، بي نشان از پيكر، اما روح بلند او به بلنداي تاريخ با ماست.

در زمانه افق هاي بسته و بالهاي شكسته،

نام آرش براي ما كوهنوردان نماد زندگي است آن نوع زندگي كه هزاران خورشيد در سينه دارد،

كه خورشيد آسمان تنها شعله اي از آن!

زين آتش نهفته كه در سينهء من است

خورشيد شعله اي ست كه در آسمان گرفت!2

«آتشگهي ديرنده پا برجا»3 كه خزان نمي شناسد.

دوستدار طبيعت، اما طبيعت معبد نيست،

عاشق وطن، اما خاك مقدس نيست،

انسان و حرمت اوست كه مقدس است.

«در غياب انسان، جهان را هويتي نيست»4.

نام آرش براي ما كوهنوردان نماد روشنائي است.

«در شبستان هاي خاموشي» نبض حيات را گرم نگه ميدارد.

بما مي گويد: روحيهء شكست تلخ ‎تر از خود شكست است.

سوگندش: «آفتاب مهر بار پاك بين»5.

و مرامش: «گريزان چون شهاب از شب»6.

براستي كدامين نيرو آرش را بر فراز البرز كشاند؟!

آگاهي؟ چه بسيار خردمندتر از آرش!

سلحشوري؟ ايران مهد دليران بود!

آرش اما، نماد توامان آگاهي، اراده، عشق، شجاعت و انساندوستي ست.

طنين گام هاي استواري كه آگاهانه از شكاف دامن البرز بالا رفـت ،

«پيك اميد هزاران چشم گويا و لب خاموش»7 گشت.

و اينك مائيم و آرش:


مي‎دهد اميد مي‎نمايد راه



منابع:
1-3-5-6-7-8 : از منظومه آرش كمانگير اثر سياوش كسرائي
2 : حافظ
4: احمد شاملو

مسعود مولانا

هیچ نظری موجود نیست: