۱۳۸۹/۱۱/۷

البرز و دماوند


البرز و دماوند

پيش گفتار
در اين سالها با همدلي دوستان خوبم در «گروه كوه نوردي آرش» بار ديگر بخت يار شد تاهمنشين و همپرسه‎ با كوه باشم.
آرزوي ديرينه ام در پاي نهادن بر فـــــراز دمـاونــد ســرافراز، رويايي دست نيافتني مي‎نمود؛ ولي اين كار با همراهي اين مهربانان به زيبايي و درستي انجام شد. در تابستان 85 آسمان بارش ِ زندگي بخش خويش را دريغ كرده بود. سنگ و سبزه و درخت جامه اي خاك گونه بر تن داشتند و يكدل و يكصدا همراه با نيما «قاصد روزان ابري» را فرياد مي‎زدند. آن گاه كه پاي بر بالاي دماوند نهاديم و دهانه‎ي پر برف آن را ديديم، دريافتيم كه همواره بايد اميد را پاس داشت كه باران و فراواني از پي خواهند رسيد و شادماني و سرشاري به ارمغان خواهند آورد… اين نوشتار در دو بخش «البرز» و «دماوند» تقديم مي گردد.
برگ سبزي تحفه‎ي درويش

با احترام ـ سيد محمد موسوي

پاره نخست- البرز

اقوام و نژادهاي كهن، در باورهاي خود سرزمين و زادگاه خويش را «مركز گيتي» مي‎دانستند؛ ديگران و سرزمين‎هاي آنان را نسبت به خود و سرزمين‎شان مي سنجيدند.(1)
آرياييان نيز از اين نگرش جدا نبودند. اين باور به گونه‎ي ويژه اي در اساطير و آيين‎هاي آنان بازتاب يافته است . «خونيرس»(khavaniras)جايگاه آرياييان كهن، مركز هفت كشور آن روزگار، پهناورترين آنان و به اندازه‎ي هر شش كشور ديگر بود. «ايرانويج» مركز «خونيرس» و قلب آن بود. بيشتر اوستا شناسان محدوده جغرافيائي آنرا خوارزم و حدود آمو دريا و سير دريا دانسته اند. برخي ديگر آنرا تا شمال خراسان وسيستان گسترش داده اند. زمستان سرد و سخت و يخبندان به گونه‎ي «ور يا دژجمكرد»، در اسطوره‎ي جمشيدي نموده شده كه در آن جمشيد با هدايت اهورا مزدا با ساخت دژي و نگه داشتن تخم همه‎ي رستني‎ها و گياهان و جانوران و مردمان، آنان را از سرما و نيستي رهايي داد.
پس از آن دوران، هوا رو به اعتدال و گرمي نهاد و شمار جانوران و مردم افزوني يافت.
در «ونديداد»(2) به اين تنگ شدن زمين و گسترش آن به اندازه ي يك سوم،دوسوم و سه سوم اشاره شده است. بدين گونه بود كه « افزايش مردم و چارپايان، باعث تنگي جا و نياز به چراگاه هاي بيشتر و فراخ تر گشت و قبيله هاي هند و ايراني در جستجوي مرتع و چراگاه هاي تازه به سوي سرزمين هاي گرم تر جنوبي روانه شدند. گروهي به سوي فلات ايران، گروهي به سوي دشتهاي آسياي صغير و گروه ديگر به سوي سرزمين هاي گرم و فراخ هند و پاكستان رهسپار گشتند»(3)
با اين سفر تاريخ ساز،جغرافياي مقدس آريــاييــان نيز به سفري سرنوشت ساز پرداخت و دچار دگرگوني هاي اساسي شد. آنان نام رودها،كوه ها و جايگاه هاي مقدس خويش را، همراه آيين ها و باورهاي شان كوچ دادند و برجايگاه هاي برجسته ي پيرامون خويش نهادند.
اين ويژگي در نام گذاري رودخانه ها، كوه ها و شهرهاي سرزمين پهناور ايران به روشني پيداست. در دوره اي كه «بلخ»مركز شهرياري و روحاني بود، ايزدمهر از فراز كوه هِرا، شهرستانهاي كهن «مرو»،«هرات»،«سُغد» و «خوارزم» را مي پاييد. به روزگاري كه سيستان، مركز بود،«اوشيدرنه»(خواجه)، كوه مقدس و «هامون» درياچه پاك (نگه دارنده ي تحمه ي منجي هاي سه گانه) جايگاهي والايافتند. پس از آنكه ايرانويج از سيستان به ري كوچيد، «دماوند » چنين شد و به هنگامي كه مغان، آذربايجان را مركز و زادگاه زردشت خواندند، اين افتخار به «سبلان» و «درياچه ي اروميه» و «ارس» واگذار گشت(4) اين گونه بود كه آذربايجان با زادگاه زردشت يكي دانسته شد و از پيرامون مرو و خوارزم در شرق ، به اكباتان و ماد و شوش در غرب رفت.
رود مقدس «داييتي» با رود ارس و درياچه ي «چيچست» با درياچه ي اروميه برابر نهاده شد. در اين گشت وگذار، كوه اساطيري هرابرزيتي hara barazaiti يا البرز به رشته كوه هاي جنوب تبرستان اطلاق شد كه زماني پيشتر، پزشخوارگر= پتشخوارگر patishkhargar نام داشت، زيرا اين كوه، جايگاه ويژه اي در باورها و اساطير هند و ايراني داشته است. اين كوه در اوستا به نام هاي «هرا» ، «هريتي» و «هربرزيتي» و در زبان پهلوي«هربرز» خوانده شده است.
بنابر زامياديشت«نخستين كوهي كه از زمين بركشيده شد،«البرز» بلند است كه همه ي سرزمين هاي باختري و خاوري را فراگرفته است.(5)«هكر» بلندترين ستيغ البرز و در اوستا از آن با نام «كوه بلند سراسر درخشان و زرين» ياد شده است. همانگونه كه مي دانيم،كوه يكي از برترين نيروهاي مزدا آفريده است و پاك ترين جايي كه اهورا مزدا در آن به ياري نيروهاي مينوي و ايزدي مي پردازد، فراز البرز كوه است.در سرتاسر اوستاي نو(6) به اين واژه بر مي خوريم.
ايزداني چون«هومه» ،«مهر» ، «رشن»، «آناهيتا» و شاهان و پهلوانان اساطيري، «هوشنگ»، «جمشيد» و … برفراز اين كوه نيايش كرده، به ستايش اهورا مزدا پرداخته، سرزمين هاي آريايي را پاييده و به ياري مردم پرداخته اند كه براي گريز از دراز دامني تنها به چند نمونه اشاره مي كنم و در مي گذرم.
آرش كماندار ِ بلند آوازه ي ايراني، در روزگار منوچهر پيشدادي با پرتاب تيري از يكي از بلندي هاي البرز به سوي كوهي در كرانه آمودريا، مرز ايران و توران را نشان گذاري كرد و به سال ها كشمكش و خونريزي پايان داد. نام اين كوه« ايرخشوت» خوانده شده كه جاي آن به درستي پيدا نسيت. ابوريحان بيروني جاي آن را كوه رويان در تبرستان و ميرخواند، كوه دماوند مي داند.
تورا اي دلير آفريده ي دادار، خداوندگار هنر، بر البرز كوه فرونشاند. (اوستا.ص 146)
آن كه آفريدگار اهورا مزدا- آرامگاه او را بر فراز كوه بلند و درخشان و داراي رشته هاي بسيار، كوه البرز- برپا كرد. آن جا كه نه شب هست، نه تاريكي، نه باد سرد، نه باد گرم، نه بيماري كشنده ونه آلايش ديو آفريده. از ستيغ كوه البرز مه برنخيزد.»(اوستا-ص365)
هوشنگ پيشدادي در پاي كوه البرز،صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند پيشكش آورد. جمشيد نيز چنين كرد… (اوستا ص 301)
همان گونه كه مي دانيم در اساطير ايراني، آب از يك چشمه ي اساطيري بر يك كوه اسـاطيري سرچشمه مي گيرد و درياهاي اسـاطيري را پديد مي آورد و باز به سوي كوه اساطيري روان مي گردد.
بر اساس اين باور«آب و روشنايي از يك چشمه اند و در يك بستر روان مي شوند. همچنان كه روشنايي از البرز بر مي آيد، آب ها نيز از همان جاي مي جوشند و به همان جا باز مي گردند.»(7)
از اينروست كه كوه، جايگاه پاكي ها وايزدان و موجودات مينوي و اهورايي است و « شب» و «تاريكي» و «بيماري » و «آلودگي» را كه عناصري اهريمني و ناپاك هستند، در آن (البرز) راه نيست.
سراسر روشني است و با روشنايي و نــــور همه ي جهان و آدميـان را مي پايد.دست اهريمن از كوه و آب كوتاه است. هر جا آب و كوه باشد، اهريمن از آن مي گريزد.اين ويژگي در اسطوره كاوس به روشني نمايان است كاوس دو چهره دارد . آنگاه كه داد مي گسترد "سر فراز و بيدار و روشن روان " است و هفت خانه "يكي زرين ، دو سيمين ، دو پولادين و دو آبگينه " بر فراز البرز مي سازد ، از چشمه اي كه بر چكاد اين كوه مقدس جاري است مي نوشد و جاودانه ميشود .هنگاميكه با فريبكاري اهريمن به شهرياري آسمان بر مي خيزد ، البرز او را نمي پذيرد و از فرازمندي به زير مي افتد . نگهداري نطفه ي منجي هاي زرتشتي در آب كيانسه از اين باور سرچشمه مي گيرد و بدين سان در آينده هاي بسيار دور، در اساطير پايان جهان نيز، كوه البرز(جايي كه از پاي آن ضحاك زنجير خواهد گسست و مردمان و جانوران را به نيستي مي كشاند)، به همراه كوه خدا(زادگاه دختران پاكيزه اي كه حامل نطفه هاي منجي ها هستند)نقش ويژه اي مي يابند.



پاره‌ي دوم – دماوند

دماوند dam-avand = دنباوند را مركب از دم ( دمه ، بخار ) + آوند داراي دمه و دود و بخار دانسته‌اند . (1) و اين برگرفته از آتشفشاني بودن اين قله است . ارتفاع آن با G.P.S گروه كوهنوردي آرش كمانگير 5625 متر نشان داده شد.
استاد امان اله قرشي بر اين باورند : « duma يا dama در دماوند < دوماوند < دنباوند ظاهرا از واژه‌هاي مصطلح در ايراني شمالي بود كه در زبان پهلوي اشكاني وارد گشت ، با دو معني متضاد ، برف و يخبندان و در عين حال گرما و دود و دم ( آتش ) . اين واژه هم دما ( گرما ) را مي‌رساند و هم سرما و برف و بوران را . از اين جهت دماوند ظاهرا هم به معني جايگاه آتش و دود و بخار است و هم مانند هيماليا « جايگاه برف و سرما » . زيرا هم پيوسته از دهانه‌ي آن دود و بخار متصاعد است و هم هميشه از برف پوشيده است . » ( 2)
جايگاهي كه اينك رشته كوههاي البرز ناميده مي‌شود ، در روزگاراني بسيار دور ، دريايي بوده كه رسوبات آن بر اثر حركت صفحه‌ي عربستان به سمت ايران كنوني ، به تدريج بالا آمده و رشته كوههاي البرز پديدار گشته‌اند. اين فشارها و حركات هنوز ادامه داشته و سبب دگرگوني‌هايي چون گسل ، زلزله ، تغييرات ارتفاع و … مي‌گردد .
زمين شناسان مي‌گويند : « كهن‌ترين گدازه‌ي دماوند در 37500 سال پيش، در جايي كمي پايين‌تر از برخورد دو رودخانه ي لار و دليچاي (خاور كنوني سد لار) بندي ايجاد كرده و آب رودخانه‌ها را در پشت خود به صورت درياچه‌اي براي مدتي نگه داشته، و جوان‌ترين آن را مربوط به كمتر از 10.000 سال پيش مي‌دانند كه به دره‌ي دليچاي رسيده، سبب بند آمدن دره و زايش درياچه‌ي ديگري شده است.» (3)
فوران آتشفشان دماوند ، تمدن‌ها و آبادي‌هاي چندي در پيرامون آن را به زير گدازه‌ها كشانده و نابود كرده است . بي گمان منشاء بسياري از باورها و هراس عموم مردم ، همين پديده بوده است . صداهاي خفه‌اي را كه پشت سر هم از داخل كوه شنيده مي‌شده ناله‌هاي ضحاك دانسته‌اند و يا در روايت ديگري آن را به ديوي كه سليمان در اينجا به بند كشيده ، نسبت داده‌اند .
نام « دماوند » تا آنجا كه من دريافته‌ام ، نخستين بار در كتيبه‌ي شاپور اول ساساني در كعبه‌ي زرتشت آمده . در اين سنگ نبشته به هنگامي كه از سرداران و خاندان‌هاي نژاده سخن به ميان مي‌آيد ، از «گليمان دماوندي » و « اردوان دماوندي » نام برده شده است.(4) و اين مي‌رساند كه شهر و آبادي « دماوند » بوده است تا كسي را به آنجا منسوب داشته‌اند .
در « بندهش » ، آن گاه كه از « فريدون » و چيرگي او بر بيوراسب (ضحاك) سخن رفته ، آمده :
« … فريدون هنگامي كه او را بگرفت ، بكشتن نتوانست … پس به كوه دنباوند ببسـت … » (6) همين اسطوره ، در شاهنامه به روشني نمايانده شده است :
كه اين بسته را تا دماوند كوه ببر همچنين تازيان بي گروه
بياورد ضحاك را چون نوند به كوه دماوند كردش به بند
در « بندهش » از جايگاهي نام برده شده كه فريدون در پتشخوارگر ( كوههاي جنوبي تبرستان ) ، در دنباوند ساخت . (7) و آن را « ور چهارگوش ، بهترين سرزمين آفريده شده » مي‌نامد . (8)
دماوند در جلوه‌هاي گوناگون خود ( كوه ، ناحيه و شهر ) نگاه جستجوگر نويسندگان ، پژوهشگران و ايران شناسان را به خود جلب كرده است . از اين ميان به چند نمونه مي‌پردازم .
مسعودي ( در گذشته به 345 ه. ) ، هنگامي كه از نقاط زلزله خيز ايران نام مي‌برد ، آن هنگام كه به آمل مي‌رسد از كوه بزرگ دماوند ياد مي‌كند كه مشرف بر آمل و بلندترين كوه جهان است . (9)
ناصر خسرو شاعر بلند آوازه‌ي ايراني ، در سفرنامه‌ي خود هنگامي كه در راه ري به دماوند رسيد ، از استخراج نشادر از كوه دماوند ياد مي‌كند .
حمداله مستوفي(در گذشته به 750 ه. ) دماوند را شهري بسيار قديمي مي‌داند كه پيشتر پشيان Peshyan خوانده مي‌شده است . (10)
« بر كوه دماوند چشمه‌هاي كبريت است بر سر قله و سرقله به مساحت صد جريب است ، گرد بر گرد هر سوراخي كبريت بود چون زر ، بخار از آن سوراخها بر مي‌آيد و بر هم مي‌نشيند و گوگرد مي‌گردد . (11)
پيداست كه برخي باورهاي نادرست عامه درباره‌ي دماوند ، در نوشته‌هاي تاريخي و جغرافيايي نويسندگان نيز راه يافته است . كوششها درباره‌ي علل واقعي رويدادها ، آتشفشانها و صداهاي گوناگون دماوند همچنان ادامه داشته است ، اما دست نيافتني نمودن قله‌ي دماوند چون سدي استوار در برابر دانايي بيشتر ، پايداري مي‌نمود . اما دماوند نيز سرانجام در برابر اراده‌ي پولادين آدمي تسليم شد . بنابر دايرة المعارف مصاحب « قله‌ي دماوند را مانند بيشتر كوههاي عظيم آسياي شرقي ( از قبيل آرارات ) مدتها غير قابل صعود مي‌دانستند ، اگرچه ذكر صعود بر آن را قزويني و ياقوت نقل كرده‌اند .
نخستين سياح اروپايي كه از دماوند ديدار كرد ( 1798 ) اوليور بود كه نتوانست به قلّه ي آن صعود كند . اولين صعود ( 1837 ) به وسيله‌ي تيلرتامسن Teylar Tamsan صورت گرفت (12) . از آن هنگام تا كنون ، با صعود بر فراز دماوند و تهيه‌ي نقشه‌هاي دقيق هوايي و تهيه نمونه‌هاي عملي از پوشش‌هاي گياهي ، سنگ‌ها و … رازهاي فراواني بر ما گشوده شده است . از جمله اينكه اين كوه ، زماني آتشفشان فعال بوده ، صداهاي خفه و گازهاي برخاسته از درون آن ناشي از دگرگونيهاي زمين و جابجايي مواد مذاب مي‌باشد.
با گفتاري از رابينو كه از نخستين گفته‌هاي نسبتا دقيق در اين باره مي‌باشد سخن را به پايان مي‌برم . وي از قول مورگان ( مأموريت علمي در ايران چاپ پاريس 1891 ) چنين آورده است :
« از قلّه ي دماوند كه بالاترين قله‌ي آن در حدود 6000 متر ارتفاع دارد و دودهاي آتشفشاني آن را مي‌پوشاند تا دامنه‌ي كوه ، چهارپنج ناحيه‌ي مختلف وجود دارد . بين ارتفاع 6000 و 4800 متر كمترين اثري از گياه ديده نمي‌شود . بين 4800 و 4400 متر به ندرت بوته‌هاي خيلي كوچك و پيچيده روي سنگها ديده مي‌شود . در 4000 متري گياه‌هاي خاردار شروع شده تا تقريبا در ارتفاع 3000 متري كه كمي خار و كاج‌هاي كوچك تا حد يكنواختي تخت سنگهاي آتشفشاني را از بين برده و در پايين آن ناحيه‌ي وسيع علفزاري است و بالاخره در حدود هزار متري جنگل درختان كاج و بلوط و چنار هست تا حدود باتلاق‌هاي درياي خزر كه در آنجا شمشاد و درختان جنگلي ميوه‌دار با انواع مو و گياهان جنگلي مخلوط ديده مي‌شود . » (13)
بدون ترديد امروزه بسياري از اين مشاهدات نيز دگرگون شده ، دست‌هاي نارواي ما آدميان ، آسيب‌هاي جدي به دماوند و زيست گاههاي پيرامون آن وارد كرده است . با اين همه ، گزارش‌هاي درست و دقيق گروه‌هاي كوهنوردي و دوست‌داران طبيعت جلوه‌هاي روشن‌تري از دماوند را به روي ما نمايان ساخته است . با كوشش اين فرزندان راستين طبيعت، دماوند ، اين مشت درشت روزگار، سربلند و سرافراز خواهد زيست .
بگسسته مباد مهر و پيوند هان اي شرف وطن ، دماوند


پي نوشت ها:
قسمت اول
(1)- اين باور به گونه اي در پهنه ي دانش نيز خود را نشان داده است. ايده ي بطلميوس (در گذشته به 167.م) حدود 1400 سال حكم فرما بود. بر اساس اين نظريه،«زمين»مركز جهان است و همه ي جهان به گرد آن مي گردند.كوپرنيك(1543-1473)ستاره شناس لهستاني،نظريه زمين مركزي را واژگون و نظريه ي خورشيد مركزي را ارائه داد كه به موجب آن، زمين به دور محور خود و گرد خورشيد همراه با سيارات ديگر مي چرخد.
(2) - ونديداد vandidad، يكي از بخش هاي پنجگانه ي اوستا كه 20 فرگرد(فصل) دارد.
(3)- فروشي، دكتر بهرام. ايرانويج. دانشگاه تهران. چاپ ششم. ص6
(4)- ر.ك آب و كوه در اساطير هند و ايراني. امان اله قرشي. ص 173
(5)اوستا. گزارش و پژوهش جليل دوستخواه.انتشارات مرواريد 1385ص485
(6)- اوستاي نو عنوان كلي بخش هاي پنج گانه ي اوستايي كه در دست است(يسنه،يشتها و يسپرد،خرده اوستا و ونديداد) مي باشد.
(7) دوستخواه، جليل. اوستا. پي نوشت ها. ص 880

قسمت دوم
(1) – فرهنگ 6 جلدي معين . جلد پنجم ( اعلام ) . ص 536 .
(2) - قرشي ، امان اله . آب و كوه در اساطير هندوايراني . هرمس . چاپ اول . ص 37 و 38 .
(3) - بربريان ، مانوئل . جستاري در پيشينه‌ي دانش كيهان و زمين در ايرانويج . نشر بلخ . چاپ نخست . ص 38 و 39 /
(4) - اكبرزاده ، داريوش . كتيبه‌هاي پهلوي اشكاني ( پارتي ) . پازينه . 1382 .
(5) - بربريان ، مانوئل . همان . ص 180 .
(6) - دادگي ، فرنبغ ، بندهش . مهرداد بهار . توس 13800 ص 128 .
(7) - همان . ص 137 .
(8) - همان . ص 134 .
(9) - بربريان . همان . ص 252 .
(10) - دايرة المعارف مصاحب . ص 991 .
(11) - طوسي ، محمد بن محمود بن احمد . عجايب المخلوقات . به كوشش منوچهر ستوده . علمي و فرهنگي . چاپ دوم . ص 152 .
(12) - همان . ص 991 .
(13) - رابينو ، ياسنت لويي . مازندران و استرآباد . غلامعلي وحيد مازندراني . علمي و فرهنگي . چاپ چهارم . ص 226 و 227 .

سيد محمد موسوي

هیچ نظری موجود نیست: